ويژگيهاي شهر اسلامي
نظامهاي اجتماعي و سياسي – صرفنظر از نوع و ماهيت خود، همواره مبتني بر دستگاههاي فلسفي، اخلاقي و هنجاري پيچيدهاي هستند، به گونه اي كه ميتوان مدعي شد، كه بدون وجود يك نظام فكري و نظري، اساساً نظامهاي اجتماعي امكان تحقق عيني ندارند و اگر هم امكان تحقق داشته باشد، تداوم آن غيرممكن مينمايد. نظام سياسي و اجتماعي در يك جامعه اسلامي نيز از اين قاعدهي كلي مستثني نيست و تحقق و تداوم آن در عالم خارج، منوط به پشتوانهي نظري و فلسفي است. با عنايت به اين نكته، در اين مقاله نگارنده بر آن است تا مؤلف و ويژگيهاي يك، شهر اسلامي را در خلال متون ديني و سيره نظري و عملي ائمه عليهمالسلام، بازشناسايي نمايد. به عبارت ديگر، سؤال اساسي آن است كه «مؤلف ها و ويژگيهاي يك شهر اسلامي چيست؟» به منظور پاسخگوي به اين سؤال، نويسنده در وهلهي نخست مفهوم اساسي، خير و سعادت «كه محور اساسي دستگاههاي فكري و فلسفهي سياسي است، را در دير اسلامي به بحث ميگذارد، در وهم بعد نيز مؤلفهاي ذيل به عنوان مهمترين خصلتهاي يك شهر اسلامي طرح و مورد كنكاش قرار ميگيرد:
- اصل خدا محوري و حاكميت خداوند (اصل حاكميت قانون الهي)
- اصل استقلال و تساوي مدني (اصل حاكميت انسان بر سرنوشت خويش و برابري در برابر قانون)
برقراري عدالت، برابري و مساوات
تعريف و تنظيم روابط اجتماعي بر اساس هنجارها و الگوهاي ديني
- قاعده متعهد و مسؤوليت افراد
- آزادي (عقيده، بيان، مخالفان، اجتماع و آزادي انتقاد)
اصلاخوه، برادري، گذشت، ايثار و حس همدردي
قانونگرايي
نظم
- برقراري قاعده تعاون، همكاري و مشاركت همگاني
- برپايي و حاكميت علايم و نشانه هاي دين
- اصل متقابل بودن حقوق و احترام به حقوق يكديگر
- اعتماد و حسن نيت نسبت به يكديگر
- وفاي به عهد
- برقراري امنيت (جاني، مالي، شخصيتي و درحوزهي خصوصي)
- اصل مشاورت و شورايي بودن امور
- توسعه اقتصادي و اجتماعي
لازم به يادآوري است كه روابط و انتظام زندگي اجتماعي اساساً در دو سطح قابل بررسي است: يكي روابط ميان شهروندان و نهادهاي سياسي است كه در اين چهارچوب روابط ميان اين دو و حقوق و وظايف متقابل آنها قابل بحث است و ديگري روابط فيمابين خود شهروندان است. اين مقام در حد امكان هر دو سطح را به صورت اجمالي به بحث مي گذارد.
فهرست مطالب:
مقدمه 1
ويژگيها و مؤلفهاي شهر اسلامي
1- اصل توحيد و خدا محوري 2
2- حفظ كرامت و عزت نفس آدمي 10
3- عدالت 13
4- آزادي و برابري 18
5- امنيت 25
6- اصل مسئوليت و عطوفت به طبيعت 29
نتيجهگيري 35
مقدمه
بحث در خصوص اين كه يك شهر اسلامي چيست و داراي چه ويژگيها و مؤلفهاي است امروزه مطلبي اساسي است. به نظر ميرسد پاسخگويي به اين سؤوالات مستلزم آن است تا ما آرمانشهر اسلامي را بازشناسائي كنيم و با شناسائي آن بايد تلاش نمياييم، تا آن را تحقق دهيم. اين آرمانشهر اسلامي به نظر نگارنده داراي مؤلفها و ويژگيهاي خاص است كه آنرا از ساير شهر و جوامع ديگر تمايز ميكند. اين مؤلفها و ويژگيها در واقع ناظر به نوع نگاه انسان مؤمن و مسلمان به پديدههاي نظير دنيا، آخرت، انسان و جهان و خدا است. در اين نوشتار مي كوشم تا برخي از اين ويژگيها و خصلت را بيان نمايم و در اين ارتباط اصول و خصلتهاي ذيل مورد بحث و بررسي قرار گرفته است: اصل حاكميت خدا، عدالت و برابري، كرامت و بزرگواري انسان، امنيت، آزادي و اصل عطوفت و مسؤوليت نسبت به طبيعت.
ويژگي و مؤلفههاي شهر اسلامي:
اصل توحيد و خدا محوري:
براساس نگرش ديني به هستي و كون آفريدهي خداوند است. نظام هستي كه دربرگيرندهي آسمانها، جمادات، گياهان، حيوانات، ملايك، انسانها و … مي باشد، بر اثر تصادف به وجود نيامده است و خود آفريندهي خود نيست. چنين مجموعهي پيچيده اي نيازمند، آفريدگاري توانا، قادر، حكيم، دانا و خردمند است و چنين آفريدگاري، خداوند يكتا ميباشد. علاوه بر آن، خداوند خود نيز، مالك، مدبر و تنظيمكنندهي چنين مخلوقاتي ميباشد. هستيِ خلق شده، تحت ارادهي قوي و شكستناپذير ي است و گوش به فرمان وي است.
حاكميت و مالكيت پروردگار بر هستي نيز مطلق، تجزيه ناپذير و انتقال ناپذير است فرمانروايي بر كون، به جز براي خداوند، از آن كسي نيست و نه ميتواند باشد و نه كسي حق دارد كه خود را شريك و سهيم در آن بداند و اگر كسي هم چنين ادعايي كند، قادر به آن نيست.
خداوند بر همه چيز، قدرت و سلطه دارد، عالم و بصير و توانا است. از هر عيب و نقص مبرا ميباشد و همواره پيدا و هوشيار و بر امور آگاه. همه موجودات بدون استثنا تحت فرمان اويند، نفع و ضرر تابع ارادهي شكست ناپذير چنين پروردگاري است. مرگ و ممات و حيات موجودات به دست اوست و او ميباشد كه ميميراند و زنده ميكند، روزي ميدهد، هدايت و گمراه ميكند، خداوند ملجأ و پناهگاه همگان است، همه نيازمند به اويند و وي بينياز از همه چيز و همه كس است. به طور خلاصه، خداوند متعال است، هستي مخلوق اوست و احدي وي را در اين خلقت شريك و معاون نيست و كسي وي را در اين صفت هم نبرد و هم رزم نيست.
نه كسي مانند اوست و نه كسي را همتاي وي ميتوان يافت، نه زاده شده است و نه فرزند و همسري دارد. اين امور حقايقي است كه هر مسلمان و مؤمني در وهلهي نخست به آن ايمان دارد و هر كس به آن اعتراف كند، مسلمان است. معناي اصل توحيد و شعار بنيادين. لااله الاالله در چيزي جزء اقرار به اين عظمت، كرامت قدرت و خالقيت خدا و معبود بودن خويشتن نيست.
در يك جامعه يا شهر آرماني در جهان ديني، اصل توحيد و خدا محوري، ركن اساسي است و خصلت اصلي شهر ديني، ايمان به اصل مذكور و پذيرش الزامات ناشي از آن است.
بر اساس اصل توحيد، هيچ كس و هيچ چيز جز خداوند، قابليت و شايستگي عبادت را ندارد و هيچ چيزي جز او لياقت اطاعت، كرنش، عبوديت و پيروي را ندارد. او تنها كسي است كه شايسته و زيبنده است كه كمرها در مقابل كرنش خم بشوند، سرها به سجده روند و زبانها به تسبيح و ستايشش باز و انديشه او دلها در برابر قدرتش كرنش نمايند. تمام كاينات و موجودات ميبايست به ربوبيت و پروردگاري وي اعتراف نمايند.
اصل توحيد، از اين رو، چيزي جز فروتني و فرمانبرداري و عبوديت خداوند و رد فرمانبرداري و فروتني در برابر ديگر انسانها، اشيا و سلاطين نيست. توحيد در وهلهي نخست نفي طاغوت است و در وهله بعد اعتراف به معبوديت پروردگار ميباشد به غير از او نبايد، فردي را به عنوان «مالك و دافع مضار وجاذب منافع» برگزيد به غير از او پذيرش هر آقا و سروري نادرست است و نبايد بجز فرمان و دستور او، دستوري را پذيرفت. در هر صورت اصل توحيد مستلزم آن است كه انسان موجودي «آزاد و برابر خلق شده است و نبايد تحت سلطه و اسارت قرار گيرد و اصل اساسي ربوبيت پروردگار است.
با پذيرش اصل توحيد و خالقيت خداوند و مالك بودن وي بر هستي، نوع نگاه به انسان و سعادت حقيقي وي نيز دگرگون ميشود. در اين چهار چوب انسان به منزلهي با ارزشترين و گراميترين موجود، آفريدهي خداوند است. اين موجود برخوردار از عقل، كرامت، عزت و اختيار است». داراي استعداد، تكامل، پيشرفت و ترقي ميباشد. انسان برخلاف ديگر موجودات، اسير و در بندِ غرايز حيوانها گريزناپذير نيست. انسان موجودي عاقل و مختار است كه توانا به انتخاب راه و رسم زندگي خويش ميباشد. در برابر اين آزادي و اختيار نيز داراي مسؤوليت است و مورد بازخواست قرار ميگيرد. علاوه بر آن زندگي انسانها منحصر در زندگي دنيوي نيست و مرگ پايان هستي نيست. بنابراين تعريف سعادت و خير حقيقي نيز متفاوت است. انسان موجودي دو وجهي است: داراي تمايلات عالي و انساني ديگر برخوردار از غرايز و تمايلات حيواني. سعادت حقيقي، علاوه بر برآورد شدن خواستهاي مادي و ضروريات حيات، در گرو كسب رضايت خدا و تأمين اعلي در سراي ديگر است. زندگي دنيوي، علي رغم معايب و بديهايش بيهوده و بيمعنا نيست بلكه پيش شرط سعادت است و مرگ نيز پايان حيات نيست. با مرگ زندگي و دورهي تازه اي در فرآيند تكامل آدمي آغاز ميشود و گذار زندگي شرط اساسي اين تكامل است. به عبارت ديگري دنيا و زندگي در آن مقدمهي چنين فرا شدي در حيات آدمي است و سعادت حقيقي نيز در دنياي واپسين كسب ميشود. زندگي دنيوي و اخروي مرتبط و در تكامل با يكديگرند و مرگ در دنياي مادي به منزلهي گسست در سير تحول و تكامل انسان نميباشد و در پيوند و پيوسته به آن است: «الدنيا مزرعه الاخره». انسانها پس چند صباحي زندگي در دنيا، از عالم مادي رخت برخواهند كشيد و آنچه كشت كردهاند، در سراي ديگر درو خواهند كرد. در هر صورت انسان موجودي متكامل و داراي استعداد فاضل و اخلاقي شدن است، موجودي فراتر از ساير موجودات است و سعادتش در دنياي ديگر است. سعادت نيز چيزي جز كسب رضايت الهي نيست. سعادتي كه منوط به پذيرش اصل توحيد و عمل به فرامين و نواهي الهي ميباشد. انسان بدين ترتيب، موجودي بيهوده، رها گشته، سرگردان و بيهدف نيست. نه بيهوده خلق شده است و نه تصادفاً به وجود آمده است و نه با مرگ حياتش پايان ميگيرد و نه موجودي صرفاً مادي و حيواني است كه هيچ اختيار و اراده اي از خود ندارد. زندگي اش بيهوده و پوچ نمي باشد، انسان آفريده خداوند است و هدف وي، عبوديت و تأمين رضايت الهي است. در شهر آرمانيِ اسلام، تك تك افراد به اين اصول و نگرش رسيدهاند و به اين عالم تعلق دارند. با پذيرش اصل توحيد و وجود خدا نگرششان به هستي، انسان سعادت، آخرت و روابط انسان با آنها دگرگون ميشود. تحقق شهر و جامعه مطلوب ديني منوط به پيدايش عالم و مردماني كه به آيين تعالم تعلق دارند، ميباشد. در شهر آرماني ديني، فرد، جهان و طبيعت را مظهر اراده و قدرت الهي ميداند، پايان زندگي را مرگ و نيستي مطلق فرض نميكند و خويشتن را در تضاد و مخالف هستي نميبيند و به آن درجه از جسارت و غرور نرسيده است كه فرياد برآورده كه «خدا مرده است». فرد مؤمن جهان را خالي از راز و رمز و دخالت خواست و ارادهي پروردگار فهم نميكند، وي حضور خدا را در سرتاسر حيات و لحظه هايش درك ميكند. علي رغم آنكه سعادت و خير را در دنياي ديگر سراغ ميگيرد، از جهانِ مادي و نيازهاي زندگي اش غافل نيست، جسورانه و خستگي ناپذير در اين جهانِ محدود مادي به تكاپو ميپردازد و اميد بر آيندهاي درخشان دارد. زندگي را خالي از معنا و فرجام ميپندارد و لذا برخلاف انسان امروزيِ گرفتار در ايدئولوژي اومانيسم غربي احساس غربت، تنهايي، بيگانگي، نوميدي، دلتنگي، ناامني، رهاگشتگي، سرگرداني و وحشت و بي فرجامي نميكند. وي هميشه بر جايگاه و ستون معنا بخشِ شكست ناپذيري تكيه دارد. به طور خلاصه در عالم ديني، مؤمنان به اساس اصل توحيد به اصول ذيل ايمان دارند:
– هستي و جهان بيروني مخلوق خداوند است و پديده اي بيهوده، بيبرنامه و نابههنجارنيست
– انسان مخلوق خداوند است، داراي اختيار، آزادي و عقل مي باشد و موجودي تكامل يابنده. داراي دو نوع غرايز و نياز است: يكي مادي و ديگر معنوي سعادت حقيقي در گرو تأمين اين دو نوع خواسته است و هدفِ اساسي كسب رضايت باري تعالي است كه بدون عمل به فرامين و نواهي و خواست وي رسيدن به سعادت بي معنا است.
– در عالم ديني، فرد ديندار براساس اصل توحيد و حضور خدا، به جهان ماورا طبيعت عالم غيب، معاد، بهشت، دوزخ، جهنم، ملايك و … ايمان دارد. جهان را خالي از راز و رمز و حضور مدام خدا نميبينند.
– در عالم ديني، فرد ديندار، حضور و دخالت خداوند را در تمامي عرصه او زواياي زندگي خود مشاهده ميكند زيرا خداوند حاكم و متعال ما يشاء ميباشد. وي وجود خداوند و عنايات و الطافش را شرط ضروري زندگي و سعادت خويش ارزيابي ميكند، گرچه خود را عاقل و مختار فرض ميكند، در عين حال از الطافش بي نياز نيست، و هميشه چشم به راه كرامت و فضل خدا است. چنين انساني، برخلاف انسان امروزي، از آسمان هنوز نبريده و كماكان به آن احساس نياز دارد.
- حفظ كرامت و عزت نفس آدمي:
در يك جامعه آرماني، انسانها داراي كرامت و عزت نفساند و اين عزت و كرامت بايد حفظ شود و محور تمامِ تصميمات و سياستگذار نيز با چنين باشد. چنانچه ميدانيم، در انديشهي ديني انسان موجودي، عاقل، مختار، شريف و برخوردار از كرامت، است. كرامت انساني برترين گوهري است كه خداوند تبارك و تعالي به انسان ارزاني داشت و به عين آن- انسان را از ديگر موجودات خود برتر و متمايز ساخت. عنصري كه بر اساس آن انسان از ساير موجودات برتري يافت و تمامِ فرشتگان مأمور شدند كه در برابر اين كرامت كرنش كنند و او را بزرگوار و خود را خوار نمايند[1]1 . در هر صورت فرشتگان مأمور به سجده بر آدم شدند و ابليس چون از اين فرمان سر بر بتافت، از درگاه الهي رانده شد و به سبب تكبرش، دشمن خدا گرديد[2]2. گرچه انسان اوليه به دليل سرپيچي از فرمان خدا، از فردوس برين هبوط كرد و به سوي زمين رانده شد. اما همچنان گوهر ارزشمند كرامت الهي را با خود داشت و با آن پا به جهانِ مادي گذاشت.
بدين شيوه بايد گفت، همانگونه كه احترام و تكريم فرشتگان بر انسان لازم بود، احترام و حرمت وي نيز بايد از سوي همنوعانش حفظ شود، هيچ كس حق حرمتشكني را ندارد و اگر كسي مرتكب چنين عمل مذمومي شود، بدون ترديد سرنوشتي بهتر از ابليس نخواهد يافت، چون با شكستن حريم حرمت آدمي، تماميِ هستي و ارزشهاي الهي و انساني نيز شكسته خواهد شد و وجه تمايز آدمي با ساير موجودات محو و زندگي انسان با ديگر موجودات نيز تفاوت و تمايز نخواهد يافت. سپس در جامعه (يا شهر آرماني) در روابط فردي و اجتماعي، از منظر دين، حفظ حرمتها لازم و ضروري است زيرا در پرتو آن است كه انسان تكامل روحي و معنوي مي يابد و امكان تحقق اهداف و ارزشهاي الهي و انساني و در يك كدام سعادت حقيقي ميسورتر ميشود.
در شهر آرماني روابط افراد با يكديگر و حكومت شوندگان بايد معطوف به اصل مذكور باشد و اين امر بايد اولويت اول و هدف اساسي هر نظم و نظام اجتماعي و سياسي باشد زيرا اصل زندگي اجتماعي براي رشد، بالندگي، سعادت و تكامل چنين موجودي است و اگر قرار باشد افراد و حكومت آنرا لگدمال نمايند نقض عرفي نموده و فلسفهي وجودي خويش را از دير ديني از دست داده است.
به عقيده نگارنده اين اصل، در جامعهي آرماني (و يا شهر اسلامي) محوري است و تا زمانيكه اين اصل رعايت نشود، ديگر آرمانها و ارزشهاي الهي و انساني نظير (عدالت، برابري، آزادي، خير حقيقي و جز آن) تحقق نخواهد يافت و امور انسانها سامان نمييابد. پايمال كردن حقوق ديگران، ظلم و ستم، به بردگي و بيگاري گرفتن انسانها از جمله مصاديق عمدهي اين حرمتشكني است.
نكته قابل توجه آنست كه حفظ حرمت انسانها، در يك شهر اسلامي، متوجه همهي انسانها است و هيچ فردي از اين دايره خارج و مستثني نيست. گرچه در جامعهي اسلامي ميان مسلمان و غيرمسلمان تفاوتهاي وجود دارد، اما هر دو در اينكه برخوردار از گوهر كرامت انسانياند، شريك و همسان ميباشند و همانگونه حرمتِ انسانِ مسلمان بر انسانها و قدرت سياسي لازم است، حفظ كرامت انسانهاي ديگر نيز بر همگان واجب است چون انسانها در خلقت اوليه مفتخر به دريافت كرامت و روح خدايي شدند و اين امر در سنت و سيرهي پيامبر و ائمه معصومين به ويژه حضرت علي (ع) به وضوح روشن است.
- عدالت:
يكي از برترين و گراميترين آرمانها و اصول اساسي زندگي بشر، عدالت است. قرآن كريم هدف اساسي رسالت آسماني تمامي پيامبران را برقراري عدالت ميداند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليوم الناس بالقسط[3]1»
در آيهي فوق الذكر، اولين رسالت و هدف پيامبران و كتابهاي آسماني، استقرار عدالت است. آنها نه تنها براي چنين هدفي مبعوث شدهاند بلكه بايد براي تحقق و استقرار آن ميبايست فعاليت نمايند. منظور از عدالت آن است كه هر حقي به صاحب حق داده شود و هر كس بر اساس تواناييها و استعداد و ظرفيت خويش بهره و امتياز گيرد نه بيشتر و نه كمتر و عدول از اين اصل نيز به معناي عدول از اصل حق محوري و مرتكب ظلم و تعدي شدن است. در اين چهار چوب فرق نميكند كه صاحب حق فرد، اجتماع يا هر چيز ديگر باشد. بايد بدون ستم و تجاوز حقش ضايع نگردد و به حق و حدود ديگران نيز تجاوز ننمايند. در جامعهي آرماني يا يك شهر اسلامي، محور تمام فعاليت ميبايست معطوف به اصل عدالت و حق و عدم تجاوز و تعدي به حقوق ديگران باشد و اين اصل ميبايست در تمامي عرصه هاي زندگي، فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و جز آن رعايت شود.
در انديشهي ديني عدالت و دادگري يكي از صفات عمدهي خداوند است و وي زمين و آسمان را به عدالت و دادگري آفريده است[4]1. و با وضع ميزانهاي قسط و عدل، از انسان ميخواهد تا به آن ملزم باشد و از آن تعدي و تجاوز نكند و براساس معيارهاي دادگرانه رفتار كند. اسلام در وهلهي نخست انسان را فرا ميخواند كه با نفس خويشتن به عدالت رفتار كند و ميان حقوق خود و خداوند و ديگران تعادل و هماهنگي لازم را ايجاد كند[5]2.
قرآن كريم، رفتار دادگرانه و عادلانه را نيز معيار اساسي روابط فرزند با پدر و مادر و زنان و مردان ميداند و به آن توصيهي فراوان ميكند.
اسلام از مسلمانان ميخواهد تا بدون آنكه علايق و روابط سببي، عاطفي و نسبي خود را ملاحظه كنند، با مردم به عدالت و دادگري رفتار كنند. از اينرو وابستگي هاي عاطفي، احساسي، قومي، نژادي و انساني نميبايست فرد را از معيار عدالت و دادنِ حق به ذي حق باز دارد[6]3.
اين عدالت نه تنها متوجه مسلمانان و دوستان است بلكه متوجه ديگر انسانها و از جمله دشمنان و رقيبان نيز ميباشد. قرآن در اين خصوص به مسلمانان هشدار مي دهد تا مبادا از معيار عدالت و انصاف با دشمنان خارج شوند:
«يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين سيد شهداء بالقسط و لايجرمنكم شنئان قوم علي الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوي و اتقوا الله[7]1» در آيهي فوقالذكر به عدالت و دادگري، معيار ايمان، تقوي و قربت به خداوند ارزيابي ميگردد و به انسانها در برابر بيعدالتي و بي دادگري از ترس خداوند بر ارتكابِ آن، هشدار ميدهد. سپس عدالت نه صرفاً قاعده اي اساسي در روابط ميان مسلمانان بلكه قاعدهاي عام و فراگيري است كه شامل تمامي حوزه ها به جوامع و انسانها ميشود و حتي اصل اساسي و فراگير تدبير تمام جوامع است.
درآموزشهاي ديني حتي در مورد كسي كه سخن ميگويم نيز بايد سخن عادلانه و دادگرانه بگوييم و به هنگام عصبانيت و خشم ميبايست از اداي گفتار ناحق، زشت، بي داد و ناروا خودداري كنيم.[8]2 در مورد شهادت نيز رعايت اصل مذكور نيز اساسي است.[9]3
در حوزهي زندگي اجتماعي و سياسي، چه در روابط افراد با يكديگر و چه در روابط دولت و مردم ميبايست اين اصل رعايت شود. معيار توزيع قدرت، امتيازات، مناصب، درآمدها، موقعيتها و… بايد معطوف به اصل عدالت باشد. بنياد سياستگذاريها و تصميمگيريها بايد بر مبناي اصل عدالت باشد، تقسيم مناصب سياسي و واگذاري موقعيت هاي سياسي بايد معطوف به اصل مذكور باشد و كسي كه داراي تواناييها، استعداد و ظرفيت منصبي را ندارد، نبايد مسؤوليتي را فراتر از تواناييهاي خود كسب كند و چنانچه منصبي را كسب كند، نظام سياسي مرتكب ظلم شده است و از اصل حق محوري و دادگري بيرون رفته است و فرد حاكم نيز بايد داراي ملكه عدالت باشد.
به طور خلاصه در جامعهي اسلامي (يا شهر آرماني). دادگري و عدالت «محور تمامي فعاليتها است و در اين اصل در آن برقرار است. عدالت و دادگري به منزله يكي از خصوصيات مؤمن و جامعهي اسلامي و همچنين به منزلهي يكي از اهداف چنين جامعه اي، راهگشاي روابط زندگي فرد و جامعه است. فرد مؤمن بر اين قاعده زندگي خويش را پي ميريزد و با ديگر انسانها ايجاد رابطه ميكند. اين معيار نه تنها ميزان ارتباط وي با مسلمانان بلكه شاخصِ رفتار وي با ديگران نيز ميباشد. در حوزهي حكومت، سياست و قضاوت نيز اسلام فرمان به عدالت» ميدهد. قرآن كريم ضمن يادآوري اينكه مسؤوليتها و امانتها را بايد به شايستگان با كفايتان آن سپرد. بيان ميدارد كه هر گاه ميان مردم حكم و فرماني را نديد، به عدالت حكم كنيد.[10]1 لذا قاعدهي عدالت، در حوزهي زندگي اجتماعي و روابط ميان مردم و حكومت، قاعدهي بنيادين است و طرفين به منظور سامان و تداوم نظم و نظام سياسي بايد آنرا پاس بدارند. چنانچه مردم و حكومت، بر تحقق و استحكام چنين معياري اصرار بورزند، نظم، امنيت، رفاه و ثبات و تداوم حكومتشان تحقق خواهد يافت و چنانچه آنرا پاس ندارند و حرمتش را زير پا نهند، نظم اجتماعي و زندگي سياسي دچار چالش و تهديد خواهد شد و نهايتاً به ظلم و ستم و در نتيجه به سقوط و انحطاط خواهد انجاميد.
- آزادي و برابري:
در آرمانشهر اسلامي، انسانها بنابر اصلِ توحيد «آزاد و برابر» آفريده شدهاند تمامي انسانها آفريده خداوند و وي انسانها را «برابر و آزاد» خلق نموده است. انسانها از بدو تولد، داراي هيچ امتياز و برتري ذاتي و فطري نميباشند تا مبناي برتري و نابرابري آنان گردد و احياناً عدهاي خويش را مستحق فرمانبرداري و ديگران را ملزم به اطاعت نمايند. آزادي و برابري انسانها وسيلهاي فطري و الهي است و ريشه در فطرت و طبيعت انسان دارد و هيچ فردي حق سلب اين حقوق از آدمي را ندارد، حضرت در اين باره ميفرمايد:
«اي مردم، حضرت آدم نه بندهاي ترسيد كرده و نه كنيزي و همه مردم آزادند، لكن خداوند تدبير و ادارهي بعضي از شما را بر بعضي ديگر سپرده است.[11]1»
بر اين اساس انسانها ذاتاً موجوداتي، مختار، عاقل و حاكم بر سرنوشت خويشاند و در برابر آن مسؤولند و مورد بازخواست قرار ميگيرد. انسان در پذيرش و گزينش اصول و مباني حيات و نظام فكري و عقيدي خود آزاد است و ميتواند هر گونه كه خواست زندگي خويش را تدبير نمايد. بر اين پايه، يكي از حوزههاي عمدهي آزادي انسان،« آزادي عقيده و وجدان» است و هيچ كس حق سلب اين حقوق را از انسان ندارد و نمي تواند به هيچ قيمت و بهايي انسان را ملزم و مجبور به پذيرش عقيده و نظام فكري كند. خداوند در قرآن كريم در اين باره ميفرمايد:
«لا اكراه في الدين»[12]1
«امانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين»[13]2
«انا هدينا السبيل اما شاكراً و اما كفورا»[14]3
در جامعه آرماني اسلامي، نه تنها مردمِ مسلمان از آزادي عقيده برخوردارند بلكه ديگر پيروان و مذاهب نيز از آزادي لازم جهت انجام مناسك و مراسم مذهبي آزادند. گرچه آنان پايبند به نظام ارزشي و ديني متفاوتي هستند اما هميشه مورد حرمت و احترام و عزتاند مسلمانان نيز طبق بيان صريح قرآن حق آزار، اذيت و بدرفتاري و دشنام به آنان را ندارند:
«و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله»[15]1
در آيهي فوق چنين تأكيد بر آزادي بيان و عقيده در جامعه و حفظ حرمت و عزت انسانها و احترام به عقايد و ديدگاههاي متفاوت، مسلمانان را از بدرفتاري و تمسك به روشهاي غيراخلاقي و غيرانساني براي هدايت و رفتار با انسانهاي ديگر بر حذر مي دارد. التزام مسلمانان به اصول ديني و الهي آنان را محقق نميگرداند تا با ديگران آنگونه كه خواستند و ميل داشتند عمل نمايند. مقتضاي اصول و مباني ديني قرآن است كه اين اصول در هر شرايط و موقعيتي بايد حفظ شود و نميتوان به انگيزهي هدايتِ مردم به روشهاي غيراخلاقي تمسك جست چون انسانها علي رغم تفاوتهايي كه در حوزههاي انديشه و عقايد با يكديگر دارند، در عنصر انسانيت، عزت و كرامت با هم همسان و شريكند و اين حرمت بايد حفظ شود.
قرآن كريم، براي حل اختلافات مذهبي و فكري و هدايت و گفتگو با يكديگر مسلمانان را به توسل به بهترين شيوهها و روشها توصيه ميكند و اذعان دارد كه بايد به طُرق اخلاقي و احسن انجام گيرد زيرا در اسلام هدف به هيچ وجه وسيله را توجيه نميكند. نميتوان براي گسترش و تحكيم ارزشهاي اخلاقي و الهي، به روشهاي غيراخلاقي و غيرانساني متوسل شد.
«لاتجادلوا اهل الكتاب الا بالتي هي احسن»[16]1
اين نگرش در حقيقت بر اين نكته برميگردد كه اسلام براي انسانها ذاتاً حقوق، عزت و احتراماتي ويژه را قايل است و به راحتي از آن صرفنظر و چشم پوشي نميكنند. انسانها عليرغم تفاوتهاي كه دارند، داراي عزت، حرمت، كرامت، آزادي و حقوق انساني و بشرياند و اين حقوق بايد حفظ شود و به هيچ بهانهاي نميتوان آن را پايمال كرد. خطاب حضرت علي (ع) به مالك اشتر به نحوي صريح اين نكته را بيان و روشن ميكند.
«و مباش همچون جانوري شكاري كه خوردنشان را غنيمت شماري چه رعيت دو دستهاند/ دستهاي برادر ديني تواند و دستهاي ديگر در آفرينش با تو همانند».[17]2
انسانها، از اينرو آزادند، بر سرنوشت خود حاكم اند و نبايد به راحتي از حقوق و آزاديها خويش چشم پوشي كنند و نبايد به آساني تسليم ظلم و ستم شوند چون صفت مسلماني اين است: «لا يَظلِمُونَ و لا يُظلَمُون». قرآن در همين چهار چوب به مسلماناني كه در برابر آزادي كساني كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند، خواسته است تا به پا خيزند و با آنان به مبارزه برخيزند:
«و ما لكم لاتقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا.»[18]1
پايمال كردن حقوق انسانها و سلب آزاديهاي آنان و به بردگي و اسارت كشيدنشان و به ربوبيت و كرنش ديگر انسانها كشاندن بشر، بزرگترين و خطرناكترين نمود ظلم اجتماعي در جامعه است.
چنانچه گفتيم مبناي آزادي و حريت انسان، اصل توحيد است. در اين ارتباط بدترين آفتي كه گوهر آزادي، عزت، كرامت و بزرگواري انسان را تهديد ميكند و تيشه بر ريشهي آن ميزند، پذيرش ربوبيت و اربابي غيرخدا است. با پذيرش اين ربوبيت و اربابيت، تمام هستي و كرامت انسانها سلب ميگردد و با سلب آن ديگر حقوق و آزاديها نيز از بين خواهد رفت. خداوند در اين ارتباط خطاب به پيامبرش مي فرمايد:
«قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضاَ اربابا من دون الله.»[19]1
در حوزهي زندگي اجتماعي نيز بشر از آزادي حق تعيين سرنوشت، آزادي بيان و آزادي انتقاد برخوردار است. وي به دليل داشتن عقل، آزادي و اختيار شايستگي چنين امري را دارد. در نظام ديني حق تعيين رهبران و مديران جامعه به مردم واگذار شده است ويژهي حضرت رسول اكرم (ص) و بر حضرت علي (ع) ديگر ائمه معصوم – عليه السلام گواه اين امر است.
آزادي بيان و انتقاد از ديگر حقوق انسانها در جامعهي آرماني است و هيچ كس در اين چهارچوب فراتر از نقد و انتقاد نيست و هيچ كس نيز نميتواند خود را از انجام اين وظيفه دونتر بداند و آنرا در شأن خود نيابد چون امور اجتماعي و سياسي و به ويژه برقراري حق و عدالت و انصاف پيچيده است و از سوي ديگر همه انسانها با محدوديتهاي علمي، فكري و معرفتي روبرو هستند و همچنين از خطا و اشتباه مصون نميباشند، لذا آزادي بيان و بيان حقايق تلخ از حقوق ملت و مردم است. اين امر در هر صورت مستلزم ادارهي بهتر امور، حذف خطا، بهرهبرداري درست از منابع شريك شدن در عقول ديگران، و … است.
در هر صورت به نظر ميآيد يكي ديگر از مؤلفهاي شهر اسلامي، آزادي است. اين آزادي مشمول تمام حوزههاي فردي، اجتماعي، ديني و سياسي است. و در جامعه اسلامي وظيفه شهروندان و دولت نسبت به يكديگر اين است كه حق را پاس بدارند.
- امنيت:
مؤلفه ديگر شهر آرماني در انديشهي ديني، وجود «امنيت» در تمامي عرصههاي آن است. در نگرش ديني، خداوند موجودي آمنيت آفرين است ويكي از صفات خداوند «السلام المؤمن» مي باشد.[20]1 مؤمن به دليل پايبندي به ايمان به دين، هم خود را منيت و هم امنيت بخش است. در قرآن كريم آيات متعددي بر اين نكته تأكيد دارد كه «ايمان و پذيرش پيام الهي» امنيت بخش خواهد بود و به مردم مي گويد به خدا ايمان بياوريد و عبادت كنيد او را تا ازخوف و ترس و وحشت در امان باشيد. از اين رو بايد گفت كه يكي از سرچشمهاي اصلي امنيت و ناامني، ايمان و عدم ايمان به خداوند است. ايمان به وي براي انسان ايجاد آرامش، امنيت و دلگرمي ميكند و در مقابل نفي و رد آن سايهي ترس، خوف و وحشت و هولناكي است. ايمان به خدا و يادآوري ذكر وي چنانچه قرآن مي فرمايد، مايهي آرامش و اطمينان است.[21]2
چون ايمان به خدا موجب اميد، آرامش و معنا و مفهوم به زندگي مي باشد. اگر بگوييم بيمعنايي و پوچ بودن زندگي از معنا، منبع اصلي تشويش و ناآرامي انسان است و امنيت و دل آرامي را از وي سلب ميكند، بايد بپذيريم كه ايمان به وي نيز مايهي قرار و تسكين آدمي است چون بدين ترتيب انسان از سرگشتگي، بيهودگي، تشويش، اضطراب، فناپذيري، مرگ، نابودي و ترس از بي فرجامي، رهايي مييابد.
علاوه بر آن بايد گفت: امنيت و آرامش اوليهي انسان شرط اساسي حيات و شكوفايي استعدادها و تكامل انساني است. در واقع بايد گفت كه امنيت روحي و رواني و ذهني و آرامش معنوي انسان بر وجوه ديگر امنيت تقدم دارد و شكوفائي و فعليت استعدادهاي آدمي در گام نخست مشروط به تحقق امنيت رواني و روحي است. لذا امنيت در وهلهي نخست بايد از درون و وجود و هستي فرد سرچشمه بگيرد. تحقق استعدادها، تواناييها و تكامل انسان منوط به تحقق اين امنيت است.
در همين چهارچوب بايد گفت كه تحقق سعادت و خبر حقيقي، در انديشهي ديني كه به وسيلهي ايمان به خدا و انجام مناسك و عبادت الهي و در يك كلام در گرو كسب رضايت پروردگار به دست ميآيد، منوط به تحقق امنيت در انجام مناسك و عبادات الهي است. تا زمانيكه در جامعه و اجتماعي فرد در آرامش و امنيت نباشد و دغدغه اساسي وي برآوردن امنيت باشد. امكان پرداختن وي به فضايل و خيرات بالاتر و آرمانها و ارزشهاي انساني خود به خود منتفي است. در هر صورت به نظر ميآيد شرط اساسي تحقق خير و سعادت حقيقي جامعه منوط به تحقق و استحكام «امنيت» است.
در هر صورت در جامعه آرماني و يك شهر اسلامي، اصل امنيت در حوزه هاي ذيل اساسي است:
– امنيت در انجام مناسك و عبادات[22]1
– امنيت در حوزة پذيرش عقايد و انديشه هاي گوناگون
– امنيت جاني، مالي، شخصيتي و حيثيتي افراد.[23]2
– امنيت حوزه و حرم خصوصي افراد[24]3
– امنيت اقوام و ملل ديگر[25]4
– امنيت مظلومان و ستمديدگان[26]5
– امنيت در معابد و حريمهاي الهي[27]6
– امنيت موجودات و ساير حيوانات، پرندگان، زمين، جانداران
در هر صورت ويژگي شهر اسلامي، امن و آرام بودن است. چنانچه در قرآن ذكر شده است، رفاه و امنيت به عنوان يكي از نعمتهاي الهي، يكي از ويژگيهاي حكومت و جامعهي مطلوبِ اسلامي است[28]1. و يكي از علايم و صفتهاي حكومت باطل وضع نامطلوب، وجود گرسنگي، ترس و ناامني است[29]2
- اصل مسؤوليت و عطوفت به طبيعت:
در نگرش ديني به دليل حضور خداوند، اعتقاد به اصل توحيد و مسؤوليت انسان و همچنين اين نكته كه سعادت انسان صرفاً در شادي و مصرف به حد و حصر و ارضا غرايز صرفِ حيواني نيست، نگرش و رفتار انسان به طبيعت نيز متفاوت است. از اين رو انسان تلاش ندارد تا به نحوي افراطي بر طبيعت مسلط و چيره شود و آنرا صرفاً به خاطر ارضاي خواستهاي نفسانيش نابود نمايد. انسان در اين چهارچوب خويشتن را در برابر طبيعت و هستي مسؤول و موظف ميداند، گرچه بر آن سلطه دارد و در آن دخل و تصرف ميكند، ولي تصرفش بي حد و حصر نيست. او به هستي و طبيعت به منزلهي مخلوق خداوند و موجودي ذي شعور، احترام و حرمت قايل است. آن را متعلق به خود نميداند تا هر گونه كه خواست با آن رفتار نمايد. طبيعت را متعلق به خدا و ديگر مخلوقات و ديگر انسانها ميبيند. در عصر تجدد، طبيعت به مثابهي دشمن انسان رسميت يافت و بشر وظيفه خود دانست تا در آن دخل و تصرف نمايد و آنرا زير چنگال سلطهآميز خويش قرار داد. انسان با خصومتي وصف ناپذير جهان را عرصهي تاخت و تاز ارضا غرايز خويش ساخت بدون آنكه به عواقب چنين عمل خودسرانهاي بينديشد.
آشتي و تناسب و هماهنگي بشر گذشته، جاي خود را به برتري انسان بر جهان طبيعت داد. در عصر تجدد، بشر خود را برتر از طبيعت يافت و بر فراز آن قرار گرفت و با بهرهگيري از دانش و فنآوري آن را به انقياد خويش كشيد. از آن دور افتاد و رفته رفته از آن بيگانه شد. با پيدايش انسان سوژه محور طبيعت به مثابه «آبژه» به زير تيغ كين و تركتازيهاي بشرِ مغرور و سرمست از بادهي رهايي و عقل و علم كشيده شد. انسان از دريچهي سود طلبي و خصومت به طبيعت نگاه كرد. به قول اريك فروم، نگاه انسان به طبيعت از نوع «داشتن» بود نه «بودن». انسان ميخواست تا طبيعت را نيز به تملك و سلطهي خويش درآورد. لذا پا از آن فراتر نهاد و به دليل استعداد و تواناييهاي زاييدهي خرد و دانش، در آن دست برد و در آن دخل و تصرف نمود. چشم آز و حس منفعت طلبي آدمي، چشم انسان را از ديدن و پيش بيني كردن اين واقعيت كه ذخاير طبيعت محدودند و روزي تمام خواهد شد، كور كرد[30]1. و بدين ترتيب انسان به نابودي زيست محيط خود دست زد، بدون آنكه قادر به پيش بيني اين امر باشد. در دوران گذشته، به عقيدهي اريك فروم رابطهي انسان با طبيعت مادرانه و مبتني بر رحمت، شفقت، دوستي، مهرباني و هماهنگي بود. بدين معنا دخل و تصرف آدمي در طبيعت خصلتي چپاولگرانه خصومتآميز و سود جويان نداشت بلكه مبتني بر نوعي همكاري و تعادل و تناسب با آن بود. اما در دوران جديد، رابطهي انسان با طبيعت ماهيت و خصلتي پدرانه، وسود جويان يافت[31]1.
دين اسلام از طبيعت و جهان زيست موجودات و انسان، تصويري مخصوص به خود دارد و روابط آنها را به نحوي خاص تبيين ميكند. در اسلام، نگرش انسان به طبيعت و روابط وي با آن صرفاً سود جويانه و منفعت طلبانه نيست. در وهله نخست جهان و طبيعت به منزلهي مخلوق خداوند، تصويرگر خالقي بزرگ و با عظمت است. خالقي كه بر تمام هستي و كرم سلطه و قدرت دارد. لذا در اسلام، طبيعت به منزله مخلوق خداوند و محل زيست آدمي و ديگر موجودات، با عظمت و ذات خود معنوي و نشانهاي از خالقيت و بزرگي خداوند است.
انسان در برابر چنين مخلوق با عظمت و پيچيدهاي مسؤول است و در روز قيامت از آن پرس و جو خواهد شد. در نگرش اسلام، طبيعت و جهان داراي عظمت و بزرگي است چون خداوند بر آن سوگند ياد كرده، بسياري از سوژههاي قرآن را با نام آن نامگذاري كرده و همچنين آنرا مخلوقي تسبيحگو و ذي شعور معرفي ميكند.
در هر صورت در نگرش ديني به طبيعت ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
- بهره برداري از طبيعت:[32]1
انسان به عنوان برترين مخلوق الهي، حق بهره برداري از طبيعت و منابع آن را دارد اما چنانچه قبلاً گفتيم اين بهرهبرداري محدود است و محيط و طبيعت ملك خاص هيچ يك از افراد بشر يا نسلهاي بشري نيست كه هر گونه كه خواست در آن تصرف نمايد طبيعت و محيط زيست، ميراث همه انسانها است و از نسلي به نسل ديگر انتقال و به ارث ميرسد. آيه 37 سورهي بقره دقيقاً به اين نكته اشاره دارد:
«و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين»
- پرهيز از اسراف و تبذير:
انسانها به بهانه توسعه، زيست و اينكه برترين موجود بر روي زميناند، حق چپاول و نابود كردن منابع محيطي، زيست محيط و كرهي زمين را ندارند. اين تعرف محدود است و نبايد از حد متعادل بگذرد، چون اسراف و تبذير است و اسراف و تبذير نيز گناهي كبيره است.
«ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين»[33]1
- تدبير در طبيعت و هستي:[34]2
درقرآن كريم آيات فراواني وجود دارد كه در آن به پديده هاي طبيعي اشارات فراواني رفته است و در غالب آن به مطالعه و تدبير در آن توصيه شده است. از اين زاويه طبيعت صرفاً براي استفادهي بيرويهي انسان خلق نشده است، بلكه در بطن و ساختار آن نشانههاي از عظمت، بزرگي، عبرت، درس آموزي، نظم، انجام و آيات ديگري نهفته است كه بدون ترديد نشانگر عظمت خداوند است.
- انسان در برابر بهرهمندي از طبيعت مسئول است و در اين باده از وي بازخواست خواهد قرار ميگيرد. همانگونه كه هر كسي نسبت به ديگري مسؤول است. «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته» در مقابل طبيعت و ابعاد آن نيز مسؤول است و نميتواند نسبت به سرنوشت و سرانجام آن غافل و احساس بي مسؤوليتي كند.
- طبيعت امانتدار، رازدار و ذي تصور است[35]1
- بيهوده نبودن نظام خلقت و موجودات[36]2
- حكيمانه و هماهنگ بودن نظام هستي[37]3
در هر صورت در جامعه آرماني (يا شهر اسلامي) انسان با طبيعت همساز، يكسان و انيس است. شهر اسلامي به نحوي بنا و پي ريزي نميشود كه نشانگر مخالفت انسان، طبيعت باشد. روحيه اسلامي و نگرش فرد ديندار به جهان پيرامون خود به آنها اجازه نميدهد كه با طبيعت دشمني ورزند، در آن دخل و تصرف بياندازه كنند و بر آن صدمه و زيان بيحد و حصر رسانند. انسان به عنوان موجودي مسؤول در برابر طبيعت به منزلهي مخلوق خداوند، مسؤوليت و وظيفه دارد. گرچه انسان در عرصه طبيعت دخالت ميكند اما آن را دفتري براي علم آموزي، معرفت، كسب دانش، عبرت، آيت و عظمت خداوند و … مي بيند.
نتيجه گيري
از مطالب گذشته چنين ميتوان نتيجه گرفت كه شهر يا جامعهي اسلامي معطوف به اصول و مباني و نوعي نگرش خاص نيست به هستي، انسان و آخرت و خدا است. اين مباني و اصول اساساً ويژگيها و خصلتهاي شهر اسلامي را توضيح ميدهد. شهر نظمِ اجتماعي كه متكي به چنين نگرش و اصولي باشد و روابط افراد و نظم اجتماعي بر مبناي آن شكل پذيرفته باشد. شهري اسلامي است و شهري كه نظم و روابط اجتماعي اش مبتني بر اين اصول نباشد، شهري اسلامي نيست. در شهر اسلامي، اصلِ اساسي اعتقادِ انسان به خدا، حاكميت وي، ايمان به جهان آخرت و جهان ماورا طبيعه است. در جامعة اسلامي يا در يك شهر اسلامي تمامي انسانها داراي نوعي برداشت مشترك در اين ارتباط اند. محور چنين نگرشي اصلِ حاكميت خدا است. ايمان به وي و اينكه خداوند در زندگي بشر حضور دارد، برداشت انسان از نفس خود، جهان و طبيعت و رابطهي خود با آنها را دگرگون ميكند. در اين چهارچوب سعادت و خيرحقيقي به عنوان بزرگترين آرمان بشر كسب رضايت خدا است، و انسان در اين فضا است كه به تلاش و تكاپو ميپردازد. در هر صورت شهر اسلامي زماني تحقق مييابد كه افراد در عالم ديني قرار گيرند و به اين اصول و مباني ايمان داشته باشند. شهري اسلامي بدون ترديد با ساختن مسجد، حسينيه، و مظاهر ديني و … اسلامي نميشود بلكه در صورتي تحقق مي يابد كه عالم ديني تحقق يافته باشد.
- 1 نهج البلاغه، ترجمهي جعفر شهيدي، (تهران، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ پانزدهم، 1378)، خطبهي 1، صفحه 5 و بقره / 34 ↑
- 2 همان خطبهي 192، صفحه 211و210 ↑
- 1 الحديد / 25 ↑
- 1 الرحمن / 9-7 ↑
- 2 يوسف قرضاوي «دورنمايي جامعه اسلامي» ترجمهي عبدالعزيز سليمي (تهران: انتشارات احسان، چاپ اول، 1378) ، صفحه 219 ↑
- 3 النساء / 3 ↑
- 1 المائده / 8 ↑
- 2 النساء / 135 و الانعام/ 152 ↑
- 3 الطلاق/2 ↑
- 1 النسا، / 58 ↑
- 1 محمد تقي جعفري، « حكمت اصل سياسي اسلام: ترجمه و تفسير فرمان مبارك اميرالمؤمنين علي (ع) به مالك اشتر»، (تهران، بنياد نهج البلاغه، چاپ اول، 1369،)، صفحه 351 ↑
- 1 البقره / 256 ↑
- 2 يونس / 99 ↑
- 3 ↑
- 1 الانعام / 88 ↑
- 1 عنكبوت / 46 ↑
- 2 نهج البلاغه، پيشين، نامة 53، صفحه 326 ↑
- 1 النساء / 75 ↑
- 1 آل عمران / 64 ↑
- 1 حشر / 23 ↑
- 2 الا بذكر الله تطمئن القلوب ↑
- 1 البقره /2، 239 و 197 ↑
- 2 يوسف / 11 و 64، قصص / 31، الحجرات / 12-11، يوسف / 99، سبا / 6 و 18 ↑
- 3 بقره/ ↑
- 4 ممتحنه / 8 ↑
- 5 النساء / 148 ↑
- 6 ↑
- 1 النحل / 112 ↑
- 2 بقره/ 5 ↑
- 1 اريك فروم، داشتن يا بودن، ترجمه كيومرث خواجويها، تهران: (انتشارات اسپرك – چاپ اول، 1370)، صفحه 46 و 45 ↑
- 1 فروم، پيشين، صفحه 262 ↑
- 1 لقمان/ 20، قصص/77، و حج/36 ↑
- 1 اسراء / 27 ↑
- 2 اعراف / 57، فاطر/9، روم/19، حج/6 ↑
- 1 زلزال/2 ↑
- 2 انبياء / 16 ↑
- 3 رعد/3 ↑