دگرگونی دیدمانی یا پارادایمی: شکل گیری رونق محلهای و بافتهای کم توان یا “فرسوده”
در آغاز باید تأکید کرد که در دو دهۀ گذشته بنیادهای نگریستن به “بافتهای فرسوده” شهری از اساس دگرگون شدهاست. در ایران علی رغم برخی کوششهای اولیۀ ارزنده و علی رغم طرح ضرورت دگرگونی بنیادین نگاه و رویکردها، هنوز تحول لازم رخ نداده است.
دگرگونی مورد بحث که در این گزارش گذار دیدمانی (Paradigm shift) یا جابجایی دیدمانی خوانده شده است، با نگاهی انتقادی به گذشتۀ امر، راه جدیدی را در کلیت آن ترسیم میدارد. از یک سو تمامی راههای نارفته مملو از پیچ و خمهای پیش بینی نشده و ناآشنا هستند، به ویژه آن که پیش فرضها و پیش شرطهایی که برای قرنها تجربه شده و کارآمد تلقی گردیدهاند، نه تنها با دیدمان ضروری محله محور در قرن بیست و یکم سنخیتی ندارند، در مواردی کاملاً در نقطه مقابل پیش شرطهای ضروری قرار میگیرند. از سوی دیگر نمیتوان تجارب جهانی را- هر چند ارزنده- در متنی متفاوت و بیتوجه به ویژ گیهای آن متن به کار گرفت یا چشم بسته تعمیم داد. در عین حال نگارنده مطالعات حاضر، خود در شکل گیری دیدمان یادشده و گفتمانی که از پی آن رواج یافته، بینقش نبودهاند و در جریان امر قرار داشتهاند. لذا به خوبی به ضرورت همخوان کردن دیدمان یاد شده و گفتمآنهای مربوطه با شرایط پیرامونی آگاهاند.
به هر تقدیر آنچه که در چارچوب شرایط ایران لیکن برپایۀ دیدمان غالب امروز در جهان میتوان مطرح ساخت، بر این پیش فرض مهم استوار است که پرداختن به آنچه “نوسازی بافتهای فرسوده شهری” نام گرفته، اولاً حاوی پیش داوریهای
1. نگارنده از سال 1994 در بخش “شهرها عرصۀ تحولات پرشتاب” از برنامه جهانی (Most) با مدیریت گذار اجتماعی یونسکو پاریس عضویت داشته و در جلسات متخصصان شهری جهان با عنوان در راه استانبول، تدوین سند یونسکو برای ارائه به گردهمایی جهانی برنامه اسکان ملل متحد (هابتیات) در پاریس شرکت داشته و در جلسات یادشده سخنرانی کرده است. نگاه کنید به گوناگونی است که مورد پذیرش ساکنان به اصطلاح “بافتهای فرسوده شهری” نیست. باید توجه شود که مالکیت سرپناه به عنوان مهمترین دارایی خانوار ایرانی در هر کجا و به هر شکل که باشد آنقدر عزیز و گرانقدر است که نمیتوان با انگ فرسوده، نابهنجار، نامناسب، حاشیهای، تخریبی و … آنها را نامید و برپایۀ قضاوت پژوهشگران به ارزیابی آنها پرداخت. بیهوده نیست که در بیش از 40 سال پژوهش در اجتماعات اسکان غیررسمی همواره تناقضی عجیب بر پژوهشها به ویژه پژوهشهای اجرا هدف یا عملیات محور سایه افکنده است و به این موضوع باز میگردد که در پس به کارگیری انواع مفاهیم دارای بار منفی در باب این سکونتگاهها، اکثریت قاطع ساکنان در پژوهشهای علمیانجام شده در پاسخ به پرسش رضایت از محل سکونت، اظهار رضایت کردهاند و اگر به نارضایتیهایی اشاره کردهاند، بهسرپناه آنان مربوط نبوده است. توجه شود که بارش بارانی از واژههایی چون بدمسکن، درحال تخریب، زیراستاندارد، ناهنجار، غیرقابل قبول، غیرانسانی، نامناسب، فرسوده، در حالی در جریان است که خانوادهها با به دست آوردن اتاقی از آن خود، حتی فقط یک اتاق، مراسم قربانی بجا آورده و تمامی فامیل و همسایگان تبریک گویان ورود خانوار به محله را جشن میگیرند. با وجود چنین شکاف عمیقی بین محققان، برنامه ریزان، سیاست سازان و مسئولان و متولیان شهری از یک سو و ساکنان این گونه اجتماعات از سوی دیگر، چگونه میتوان به راه حلی رسید؟ همان گونه که قبلا اشاره شد، بیهوده نیست که امروزه از روش شناسی مشارکت محور سخن به میان آمده است و تعاریف واژه و مفاهیم توسط گروه هدف انجام میشود و نه محققان ناآشنا با ماهیت و عمق زندگی تهیدستان شهری و سکونتگاههای آنان. برپایۀ روشهای مشارکت مبنا و مشارکت محور، گروههای ذی مدخل (Stakeholders) یعنی تمامی افرادی که به شکلی به موضوع تحقیق به طور مستقیم و غیر مستقیم مربوطاند، از مرحلۀ شکل گیری ایده تا مرحله ارزیابی و بازبینی پس از اجرا باید حضوری فعال و پر رنگ داشته باشند. محققان، دستگاههای دولتی و عمومی، متخصصان و تمامی افرادی که خارج از محدودة مورد مطالعه درگیر موضوع میشوند، تسهیل گران پروژهاند و نه دخالت کنندگان. لذا در آغاز کار باید با جدیت تمام تاکید کرد که هر آنچه در این گزارش میآید باید به عنوان نتیجه تسهیل گری و در جهت شروع بحث تلقی گردد.
پس از شکل گیری نهاد مردمی و منتخب برای پرداختن به بافتها، مباحثی که در جلسات عمومی هم اندیشی ذی مدخلان طرح میشود و هر تصمیمی که به طور جمعی گرفته خواهد شد، بر تمامی این بحثها رجحان مییابد.
با این مقدمه در نگاه به آنچه که نوسازی، بهسازی، باز زنده سازی، معاصرسازی، به روزسازی، امروزینسازی و … بافتهای فرسوده، مسئله دار، نابهنجار، فقیرنشین، اجتماعات اسکان غیررسمی … خوانده میشود نیز، دیدمان حاکم نادرست بوده و بیش از 50 سال به هدر رفتن منابع و امکانات منجر شده و حاصل چندانی نداشته است. تناقض اساسی از حاکمیت دو دیدمان یا پارادایم نشأت گرفته است که اولی حاکمیت پارادایم انسانِ تهیدست، خانوار بیچیز و سکونتگاه فرسوده میباشد و دومی حاکمیت پارادایم معمارانه به عنوان راه حل مسائل و مشکلات. بارها و بارها محلههای تهیدستان و بافتهای فرسوده مطالعه شده و سپس طرحهای کالبدی، طرحهای منظرسازی، برنامۀ جامع، طرح تفصیلی و نظایر آنها برای این قبیل مناطق تهیه گردیده است. این کوششها فاقد ارزش نیستند، ولی در پایان تمامی آنها بایگانی شدهاند. مهمترین پیشنهاد سازمآنهای متولی، مهندسین مشاور و دستگاههای عمومی، تجمیع پلاکها از کار درآمده است. بدین معنا که افراد زمینهای خود را یک پارچه سازند و سپس بهاندازه زیربنای خود یا کمی بیشتر در ارتفاع بسازند و زمینی که از این طریق فراچنگ میآید، صرف تعریض معابر، احداث بوستان شهری، فضاهای عمومی وغیره گردد. گرچه زمانی که چنین امری تحقق مییابد و قوطیهایی به جای خانههای “ریزدانه” احداث میشود، ده هامعضل و مشکل کالبدی، اجتماعی و فرهنگی شکل میگیرد که همواره مسکوت باقی مانده است، ولی مسئله اساسی آن است که تقریباً چنین پیشنهادی علی رغم ظاهر مشخص و سادة آن در اکثریت قاطع موارد، خواهانی نداشته است.
این نوع پیشنهادات به کرّّات در دستور کار قرار میگیرد، زیرا معمولا طرح و اجرا دو مقوله مجزا و غالبا با فاصله زمانی طولانیاند. معمولا در ارائه پیشنهاد تجمیع بدین امر مهم توجه نمیشود که تجمیع پلاکها و شروع آپارتمان نشینی به جای خانۀ تک واحدی بسیار کوچک، حاوی فرهنگ خاصی است که برای انسان خاصی تعریف و تجویز شده است. مهمتر از تمامی این حرف و حدیثها چنین اقدامی نیازمند سرمایۀ اجتماعی شدیداً بالای سازمان متولی است. یعنی افراد باید به سازمان متولی اعتماد کنند و مهمترین یا شاید تنها دارایی خود که عمری برای به دست آوردن آن چشم به راه بودهاند و برای آن مشقات زیادی تحمل کردهاند را به افرادی بسپارند که هر روز عوض میشوند و با عوض شدنشان راه و رسم جدیدی باب میشود که آن هم دیری نمیپاید. منظور آن نیست که معماری، طراحی شهری و راه حلهای دیگر جایگاهی ندارند و یا در مسئولان و مدیران خدای نانکرده نیت خیری وجود ندارد. منظور فقدان تحلیل درست، مبتنی بر متن و شرایط تاریخی است که شاید گناه آن بیشتر متوجه متفکران جامعه است.
سادهترین راه برای گشودن گره، طرح این پرسش بدیهی است که چرا یک واحد مسکونی، چند واحد مسکونی، چرا یک کوچه، چرا یک خیابان، چرا یک گذر، چرا یک تیمچه، چرا یک کاروانسرا، چرا یک بازار، چرا یک خرده محله، یک محله، یک مجموعۀ شهری و بالاخره یک شهر به تدریج فرسوده میشود؟ در مقابل چرا خآنههای چند صد ساله، محکم و استوار پا برجاست؟ اگر صاحب خآنهای هر سال خانه خود را بررسی دقیق و کارشناسانه نماید، ترکها را فهرست کند، خوردگیها را مشخص نماید، سقف را بازدید و هر نوع فرسودگی را ثبت کند و بعد به راه خود رود، آیا خانه از فرسایش دور میماند؟ حتی اگر او گامی دیگر برداشته از مشهورترین معمار تحصیل کرده بخواهد که ارزیابی دقیق خانه او را انجام دهد و در نقشههای متعددی الگوهای بهینۀ بازسازی را تعریف و تجزیه و تحلیل کند و به بهترین وجه ترسیم دارد و به مالک دهد و مالک نیز آن اسناد را در گاو صندوقی مرتب جای دهد و درب آن را به بهترین وجه قفل کند، آن خانه به علت وجود طرحهای معمارانه از فرسوده شدن در زیر برف و باران و باد مصون میماند؟ تمثیلهای بالا گرچه بدیهی به نظر میآیند، دقیقاً شرح ماوقع و یا حکایت واقع محسوب میشوند. خآنهای از گزند زمان و پیر شدن مصون میماند که در آن هزینه کنند. آن طرحهای معمارآنهای که استادانه پی افکنده شدهاند، زمانی که به جدول زمانبندی اجرا پیوند خورده، منابع مالی آن مشخص و از حسابی کسر و در اختیار کنندة کار قرار گیرد و هزینه شود، خانه از فرسودگی رها میشود و یا اساساً دچار آن نمیگردد. پس به زبان ساده فرسودگی تمامی عناصر کالبدی قبل ازهر چیز و بیش از هر چیز امری اقتصادی است و نه کالبدی، نه طراحانه و نه برنامه ریزانه. اطاق، خانه، مجموعههای یککوچه، یک خیابان، خرده محله، محله، روستا، شهرک، شهر، استان و کشور زمانی سرزنده، شاداب، استوار و پابرجامی مانند که برای آنها هزینه شود. هزینه کردن زمانی ممکن میشود که انباشت سرمایه یا قبلاً انجام شده باشد یابه توسط محرکهای جدیدی انجام گیرد.
اجازه دهید تا قبل از وارد شدن به بحث انباشت سرمایه، نحوة شکل گیری کلی مکان در دو عرصۀ تاریخی و سپس در دو عرصۀ مکانی ـ جغرافیایی پی گیری شود و مدلی خاص که تشریح کننده فرسودگی و نوسازی است، به شکل کاملتر عرضه گردد. نخستین صحنه شهر ماقبل سرمایه داری است. در شهر ماقبل سرمایه داری انباشت سرمایه در چارچوب ارزش مصرف رخ میدهد. در نتیجه گرچه انباشت در فضای عمومی و خصوصی منعکس میشود، مسجد جامع، مسجد محلهها، آب انبارهای وقفی، خانههای اندرونی ـ بیرونی با متراژ نسبتاً بزرگ متعلق به اغنیا، بازار تو در توی شهر، کاروانسرا، تیم و تیمچه، قصر حکومتی، دارالحکومهها، دیوار و دروازههای شهر شکل میگیرد، ولی در مقایسه با امروز “تزیین و آراستگی ظاهری بناها”جایگاه محوری و مرکزی ندارد (گرچه با نزدیک شدن به زمان سرمایه داری تقویت میگردد) . درست است که در آن دوره نیز بخشی از انباشت در پیکرة مادی قدرت به کار میرفته است، ولی از یک سو انباشت محدود بوده و در ثانی حداقل در مشرق زمین ناامنی گسترده و آمدن و رفتن خاندآنهای حکومت گر همراه با ویرانسازی گسترده، تمایل همگانی به فقیر تلقی شدن و در جوامع اسلامی تکه تکه شدن ثروت به دلیل ارث بری، انعکاس بیرونی یا کالبدی انباشت را چشم گیر نمیکرده است. از سوی دیگر سرپناه اکثریت مردم در شهر و روستا خودساز و با مصالح بومی بوده و ناپایداری همه گیری داشته است. در نتیجه ویرانه نشینی، در خرابه خوابیدن و آلونک نشینی از یک طرف فراگیر بوده و از سوی دیگر به دلیل کمی فاصلهها و فقدان شکافهای عمیق طبقاتی، مرز فرسوده و غیر فرسوده چندان روشن نبوده است. نظریۀ مقیاس ابنیۀ منفرد، مقیاس شهر و شهروندی، دقیقاً ناظر بر این امر است. مقایسۀ نقشه شهر و روستا در ایران ماقبل سرمایه داری به خوبی نشان میدهد که اگر از نقشۀ شهرها ابنیۀ منفرد چشم گیر مانند مساجد بزرگ و تزیین شده، قصرهای حکومتی، دارالحکومهها، برج و بارو و دروازه و بازار اصلی شهر در کنار برخی گذرهای محلهای حذف میشدند، حتی برای متخصصان تشخیص تمایز نقشه و بافت شهری از روستایی عملاً غیرممکن میگردد. زیرا هم در شهر و هر در روستا، مساکن تودة مردم از نظر مصالح و شکل فوق العاده به هم شبیه بودهاند. “درهمی و برهمی بکر” که لرد بایرون با دیدن سواد دمشق به زبان آورده است، هم در شهر و هم در روستا ناشی از شکل گیری تدریجی سکونتگاه در کنار جریان آبهای سطح الارضی، کاملاً مشهود بوده است.
با ظهور و گسترش سرمایه داری، داستانی از بنیاد دیگر گونه رقم میخورد. منطق درونی سرمایه داری عبارت استاز “انباشت دم افزون سرمایه جهت سرمایه گذاری مجدد تا بینهایت و بیپایان”. دلیل آن که سرمایه داری پویاتریننظام شناخته شده در تاریخچۀ حیات بشری است، دقیقاً از همین امر نشأت میگیرد. در اثر حاکمیت چنین منطقی، ارزش مبادله (Exchange value) جای ارزش مصرف را میگیرد و لذا تمامی کوششها جهت “افزایش انباشت برای نفس انباشت” به کار گرفته میشود. از سوی دیگر منطق درونی یادشده با دو جریان همراه است. اولین آنها گسترش دائمی است که در شکل آغازین آن جغرافیایی است. پس سرمایه داری باید به تمامی جهان سرایت کرده، تمامی جوامع را تحت تأثیر قرار دهد. همزمان گسترش در شکل تنوع مصرف و افزایش دائمیِ مصرف خود را نشان میدهد. چنین تمایلی تمرکزگرا است. به همین دلیل انبوه میلیونی جمعیت در نقاط محدودی گرد میآید. شهر مرکزی و شهر محوریِ سرمایه داری محصول همین امر است. براساس همان منطق درونی سرمایه داری الف) ساختارپذیری مجدد دائمی در شهرها، ب) ساختارپذیری دائمی دولتها در شهرها، ج) ساختارپذیری مجدد خانوار در شهرها (از جمله از طریق مهاجرت) ، د) ساختارپذیری دائمی اجتماع محلی در شهرها و بالاخره هـ) ساختارپذیری دائمی فضایی در شهرها رخ میدهد. این ساختارپذیری با ویژگی دیگر سرمایه داری یعنی توسعۀ ناهمگون و نامتعادل همراه است. در نتیجه فضاهای شهری و فضاهای ملی به سمت قطبی شدن حرکت میکنند. از یک سو انباشت عظیم سرمایه و ضرورت افزایش دائمی انباشت شهرهای لوکس با ساختمآنهای فوق مدرن، خیابآنهای کم نظیر به همراه خرید ویترینی (Window shopping) خانوادههای ثروتمند و مصرف انبوه تابع مد را پدید میآورد و از سوی دیگر چنین مصرفی لشکر انبوه کارگران و زحمتکشان خدماتی را نیز به همان شهرها میکشاند. در نتیجه محلههای فوق مدرن در اثر انباشت حداکثری در کنار آلونک نشینی، خیابان خوابی، زیر پل و پله خوابی، قبرستان خوابی، در ساختمآنهای در حال ساخت خوابی و بالاخره اسکان در اجتماعات اسکان غیررسمیِ یک شبه برپا شده نیز پدید میآید و قطبی شدن فضایی ـ کالبدی تحقق پیدا میکند. در کنار انباشت فوق العادة مناطق ثروتمند نشین، اجتماعات آلونکی یا اسکان غیررسمی یا انباشتی ناچیز در تلاش معاش برای سیر کردن شکم، فرسودگی کالبدی را شکل میدهد و دائماً تشدید میکند. پس اعیانی شدن و فرسوده شدن دو روی یک سکه و معلول یک فرایند در شرایط قطبی شدن شدید است. این جا است که نظریه “از جا کندن اقتصادی و سپس از جا کندن اجتماعی قابل طرح میشود.