Aldo Rossi |
آلدو روسی |
~ کوششی برای گونهبندی شهر و اجزای آن |
روسي نيز به تضاد ميان ساختمانها و كليت شهر كه مدرنيسم آن را پديد آورده بود، پي برد؛ براي همين در پي آشتي ميان معماري با شهر، و كالبد بخشيدن به يك معماري جمعي بود. او كه از برخورد انتزاعي معماران همروزگار خود با معماري گله داشت، در مقدمهي چاپ دوم كتاب خود به زبان ايتاليایي، دربارهي نام كتاب و برداشت نادرست از عنوان «معماري شهر» نوشت: «شهر را به صورت يك پديدهي معمارانه ديدن، پذيرش اين واقعيت است كه معماري مفهومي انتزاعي نيست؛ بلكه به عنوان يك فرايند مشخص ساخت و ساز، داراي هستي مستقلي است. وي برخلاف معماران نوگرا كه رابطهي خوشي با تاريخ نداشتند، به اعادهي حيثيت از معماري گذشته پرداخت.
روسي به كاركردگرايان سادهانگار تاخته و تأكيد داشت كه رابطهي ميان فرم و كاركرد، پيچيدهتر از آن است كه بتوان در واقعيت آن را به صورت خطي ديد و يكي را معلول ديگري انگاشت. به باور او نه تنها شهرها با يكديگر تفاوت دارند، بلكه اجزاي سازندهي آن نيز با يكديگر متفاوتند. او شهر را داراي دستكم دو جزء جداناپذير، يعني مناطق مسكوني و عناصر ديگري ميداند كه آن را «عناصر اوليه» ناميده است. شهر براي او صحنهي رخداد فعاليتهاي انساني است. اين صحنهی نمايش تنها براي يك ارائهی صرف نيست. بلكه يك واقعيت است كه رخدادها، احساسات و هر رويدادي كه داراي خاطرهاي از گذشته بوده و يا خاصيت بالقوهاي از خاطرهشدن را داشته باشد، در خود جاي داده است. شهر براي روسي، هم دستاورد چيرگي فرد بر تاريخ ميباشد، و هم يك دستاورد بيهمتاي انساني است. در واقع شهر يك معماري جمعي است كه از ديدگاه فضايي به «ذهن جمعي» تجسم داده است.
روسي مهمترين عامل تعيينكنندهي فرم شهر را «سبك» ميناميد چراكه از ديد او «سبك» شيوهاي است براي انديشيدن. روسي شهر را اثري هنري ميدانست و مدعي بود كه در گذر انديشههايش دربارهي بيهمتا بودن و ساختار هر كدام از موضوعهاي شهرسازي، معيارهايي رخ نمودند كه در تجزيه و تحليل هر اثر هنري نيز ميشد آنها را بكار بست. او با اشاره به نخستين كوششهاي «كاميلو زيته» در كشف قواعد شهرسازي، آنها را ستايش كرده، دستاورد زيته را كشف چيزي به نام «زيبايي» در شهر ميدانست، كه جداي از الزامات فني شهرسازي، وجود بيروني داشته و حقانيت دارد.
او باور داشت با آن كه «گونه»، قاعدهي كلي معماري ميباشد، اما متأسفانه در روزگار ما هيچ بررسي سيستمي در رابطه با آن انجام نپذيرفته است؛ بلكه برعكس همه از مسائل كاركردي آغاز ميكنند. ولي مهمترين وظيفه شهرسازي را شناسايي «ساخت شهر» در رابطه با ظاهر و موقعيت آن دانسته، با وامگيري از «تريكار»، سه سطح از بررسي را به شرح زير معرفي نمود:
– پژوهش در سطح خيابان و بدنههاي ساخته شده و خالي ماندهي آن
– پژوهش يك محلهي شهري، يعني بلوكهاي ساختماني شخصيتدهنده به آن
– پژوهش در سطح شهر به مانند يك كليت و محلههاي آن به مانند عناصر تشكيلدهندهي شهر
او به دنبال «جوهرهي گونه» بود و بر اين پايه «مطالعهي گونهشناسي ساختمان» در ارتباط با شهر را يكي از انگارههاي بنيادين كتاب خود قرار داد. روسي باور داشت كه چگونگي شكل پلاكهاي يك شهر بر روي نقشه، آيينهي تمامنمايي از تاريخ طولاني شرايط مالكيتي يك شهر بوده و آن را نمايشي از ستيز طبقاتي يك شهر ميدانست.
او باور داشت كه شهر را بدون جغرافياي آن و جغرافياي شهر را جداي از عناصر تاريخي آن نميتوان تجزيه و تحليل، و درك كرد. روسي شهرشناسي را يك دانش مستقل برشمرده، وظيفهی آن را تجزيه و تحليل ساخت شهر ميدانست. روسي باور داشت كه شهروندان ميبايد توان تشخيص سير تكوين شهر خود را داشته باشند. او با تأكيد بر اين كه شهر همواره در حال دگرگوني و دگرديسي است بحث پيوستگي و تداوم در شهر را مطرح نمود.
او باور داشت كه نگهداري و تثبيت مناطق مسكوني به هر قيمت، كار درستي نيست و از پويايي فرايند توسعهي يك شهر و ارزشهاي چيره بر شرايط روز ميكاهد. به نظر وی بررسي محوطهها و مناطق مسكوني شهر، براي برنامهريزي توسعهي آن كافي نيست، بلكه توجه به عناصر ديگري نيز ضروري است كه به عنوان عناصر سازندهي شهر، همواره در تكوين آن سهيم ميباشد، همان عناصري كه روسي آنها را «عناصر اوليه» ميناميد. به گفتهي او، عناصر اوليهي شهر داراي ماهيتي همگاني بوده و به واسطهي موقعيت جغرافيايي خود، ميتواند اهميت ويژهاي براي شهر داشته باشد. اين عناصر با اينكه در گذر زمان تغيير كاركرد ميدهد، اما جداي از كاركرد، خود عامل تعيينكنندهاي در تصوير ذهني و عيني از شهر هستند.