Jane Jacobs |
جین جیکوبز |
~ کشف دوبارهی کلانشهر |
او در سال 1961 کتاب «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی» را منتشر کرد. این کتاب حملهای بود به برنامهریزی شهری رایج و شیوهی متداول در توسعهی شهرها. افزون بر آن، کوششی است برای یافتن موازینی برای برنامهریزی شهری و مرمت بافت.
او در توضیح و معرفی مبانی جدید خود، بیشتر چیزهای روزمره را به رشتهی تحریر درآورده است. جیکوبز به این نکته اشاره داشت که ممکن است که یک بافت شهری، بر پایهی احساسات و برداشت واقعی یک شهروند، جذاب باشد. اما همزمان بر پایهی موازین و معیارهای شهرسازی نوگرایانهی همان شهروند به عنوان یک متخصص برنامهریز، معتقد به مسئلهدار بودن آن بافت باشد. جیکوبز باور داشت که توجه به خودنمایی بیرونی یک کلانشهر برای نظم بخشیدن و جذاب کردن آن، بدون کشف قانون که باعث کارایی و کارکرد مناسب شهر از درون میگردد، کاری بعید بوده است، به گونهای که توجه بیش از اندازه به مسائل ظاهری و نرمال شهر، به آشفتگی و ایجاد معضلهای تازه میانجامد. (Jacobs, 1963 :17)
او رویکرد شهرسازی نوگرایانه را مانند حجامت، یک شبه دانش و آمیخته با خرافات میداند.جیکوبز باور دارد که شهرسازان باید بحث های انتزاعی و فرمول هایی را که امروزه به نظرشان درست و چاره ساز می آید کنار گذاشته و به صحنه ها و رویدادهای واقعی زندگی روزانه توجه کنند و معنای آن را دریابند آنان باید بکوشند گام های فکر اصولی خود را از این واقعیت بیرون بیاورند.
او در پی کشف نظم اجتماعی – اقتصادی شهر، در این به اصطلاح بینظمی ظاهری کلانشهر بود. جیکوبز بررسیهای خود را به مطالعهی کلانشهرها متمرکز نمود و دلیل اصلی آن را بیتوجهی برنامهریزی شهری موجود به مسائل کلانشهر میدانست. او در پژوهشهای خود بیشتر به مسائل حوزههای پرتراکم و درون شهر میپردازد و اعتراف میکند که بیشتر دلمشغولی وی، نجات اینگونه حوزههاست.
جیکوبز چند موضوع را به عنوان مسائل اساسی مطرح میکند و نظر و پیشنهادهای خود را در مورد آنها ارائه میدهد.
- نقش پیادهرو در امنیت
از دید جیکوبز، خیابان و پیادهروهای آن، مهمترین مکانهای همگانی یک شهر هستند. اگر خیابان جذاب باشد، در تمام شهر نیز حس جذابیت را خواهد دمید، و آنها نقش سرنوشتسازی در حفظ امنیت شهر دارند. او یکی از ویژگیهای شهرهای بزرگ را این میداند که پر از غریبههاست.
هدف او معرفی چیزهایی است که باعث شکل گیری اصول خدشه ناپذیر برنامه ریزی ارتودکس و ناقص الخلقه شدن شهرسازی متعارف شده است.
جیکوبز نخستین مشکل را در باغشهر هاوئرد میداند برنامه ای که هاوئرد در سال 1898 ارائه داد برای جلوگیری از رشد و گسترش لندن بود. جین کوبز باور داشت هاوئرد با این که در پی پدید آوردن محیطی نو و یک زندگی اجتماعی نوین بود اما جامعه ایده آل وی از بعد سیاسی به صورت سنتی و پدرسالانه مدیریت می شد. همچنین مهم ترین دلواپسی هاوئرد ساختن مسکن مناسب بود به همین خاطر ابعاد دیگر زندگی شهری فراموش شده یا تحت تاثیر این دغدغه قرار گرفت.
جیکوبز معتقد بود که هاوئرد موج ویران کننده ی عظیمی را در رابطه با شهر به حرکت درآورد.
به گفته جیکوبز اندیشه های هاوئرد و گدیس در دهه 1920 مورد استقبال آمریکایی ها قرار گرفت و گروهی همچون لوئیس مامفورد، کلرنس اشتاین، هنری رایت و کاترین باور را به سوی خود کشید تمرکززداها لقبی بود که جیکوبز به این گروه دادزیرا هدف اصلی آنان از طرح منطقهای تمرکز زدایی از شهر بزرگ بود.
این گروه نظریات هاوئرد را جمله به جمله تقلید نکردند بلکه تنها راهکارهای تأمین مسکن و تأمین مالی او بر آمریکایی ها تاثیر گذاشت.
جیکوبز یادآور میشود که به باور تمرکز زداها حضور آدم های زیاد در بهترین حالت معضلی است که باید به ناگزیر تحمل کردو یک برنامه ریزی خوب برنامه ریزی ای است که انعطاف ناپذیر باشد.
جیکوبز کتاب فرهنگ شهرهای مامفرد را گردآمده ای اغراق آمیز و بیمارگونه از ضعف های شهر متعارف میداند.
او همچنین به انتقاد از طرحهای لوکوربوزیه پرداخت و باور داشت برایند کار او نیز مانند هواداران باغشهر چیزی جز یک ریاکاری درباره شهرها نیست.
جیکوبز گذشته از حمله به این رویکردها در نقد یکی دیگر از ریشه های شهرسازی ارتودکس به جنبش شهر زیبا تاخته و آن را گونه ای تقلید واپس گرایانه از سبک نوزایی میداند.
از د ید او برای اینکه یک خیابان بتواند بر بیگانگان چیره شود باید واجد سه ویژگی باشد.
1- حد و مرز میان فضاهای خصوصی و همگانی آن معلوم باشد، تا بتوان تفاوت میان غریبهها و ساکنان را باز شناخت.
2- جهتگیری ساختمانها باید رو به خیابان باشد، تا به اصطلاح «صاحبان طبیعی خیابان» به آن دید داشته باشند و به همین خاطر میتوانند غریبهها را از ساکنان تشخیص دهند.
3- پیادهروها باید سرزنده باشد تا ساکنان بیشتری را به خود جلب کنند.
به باور او سرزندگی خیابان و امکان کنترل اجتماعی به دست ساکنان، بهترین شرایط برای داشتن خیابانهای امن – خواه از دید روانی و خواه عملی – شمرده میشود. او همچنین یادآور میشود که اگرچه روشنایی مناسب خیابان، عامل مهمی در ایجاد امنیت است، اما کافی و سرنوشتساز نیست.
- نقش پیادهرو در تقویت تعامل اجتماعی
جیکوبز رابطههای سطحی را بسیار مهم و زمینهساز یک زندگی مناسب در پیادهروها میداند. به باور او، این کار تنها با گسترش زندگی خصوصی انسان امکانپذیر است؛ یعنی اینکه انسان بتواند همسایهها را در زندگی خصوصی خود شریک نماید و خود نیز در زندگی آنها شریک شود و یا اینکه به طور کامل از آنها کنار بکشد.
- نقش پیادهرو در همسازی کودکان با جامعه
جیکوبز با اشاره به اینکه کودکان نیاز به بستری دارند تا بتوانند در آن مفهوم زندگی را تجربه کنند پیاده روهای سرزنده و همسایگی های سالم را مکان هایی میداند که کودکان در آن نخستین و بنیادی ترین روابط یک زندگی واقعی در کلانشهر راتجربه می کنند) آنها در اینجا به پذیرش وظیفه همگانی و وظایف خود در برابر دیگران آشنا می شوند و تنها با سرمشق های زنده میتوان این موضوع را به آنها منتقل نمود) به گفته او پیاده روهای با پهنای 8 تا 10 متر می تواند پاسخگوی نیاز کودکان به بازی باشد در عین آن که عرض مورد نظر فضای کافی برای حرکت رهگذران و درختان سایه دار را نیز تأمین می کند.
- نقش فضای سبز عمومی (پارک)
پارکها از عناصر مهم تنوع و غنا دادن به محدودهی پیرامون خود میباشند که مانند خیابان امکانات گوناگونی را عرضه مینمایند. زیرا برای جذب شهروندان در ساعات مختلف روز ضروری است وگرنه این فضاها، به هیچستانهای بیروح در بین ساختمانها بدل میشوند. جیکوبز پارکهای پرکشش و پررفت و آمد را دارای چهار ویژگی مهم می دانست :
1- سریع الانتقال نیستند، به این معنی که طرح آنها میباید چنان متنوع باشند که فرد را در زمانهای مختلف و به بهانههای گوناگون به خود بکشاند.
2- باید دارای نقطهی اوج و تمرکز باشند.
3- باید به اندازهی کافی آفتابگیر باشند.
4- باید دارای چارچوب و محدوده مشخصی باشند.
- نقش مجموعهی همسایگی در شهر
به باور جیکوبز، مشکل محلهها معمولاً این است که این مجموعههای همسایگی، نیازمند یک مدیریت مکانی خودیار و خودگردان است و به همین خاطر محله، بیقید و شرط نیازمند آن است که ساکنانش همواره حضور داشته باشند. او با اشاره به لزوم شکلگیری شبکهای از روابط همسایگی و توانمند کردن آن، این نتیجه را میگیرد که جمعیت مجموعهی همسایگی باید به اندازهای باشد تا بتواند دگرگونی و تحولات جمعیتی را پذیرا گردد. (Jacobs, 1963:90)
معیار واقعی برای سنجش مطلوبیت یک محله از یک سو میزان رابطه همسایگی بین ساکنان و از سوی دیگر میزان توانایی آنان در خودیاری و ادای دین به صورت یک مجموعه شهر میباشد.
جیکوبزهمچنین با معیار قرار دادن دبستان به عنوان کانون واحد همسایگی مخالفت کرده و آن را توجیهی انتزاعی و بی معنا بر ای تقسیم بندی محله های کلانشهر میداند.
جیکوبز برای تنوع بخشیدن به خیابانها معتقد است، که باید آنها را سرزنده نمود و چهار شرط حیاتی برای آن قائل شده است.
1- ضرورت اختلاط کاربریها: منطقهی شهری یا محله باید حضور شهروندان در آن فضا را تضمین کرده و امکان حرکت و فعالیت در این خیابانها را بر پایهی برنامههای روزانه تأمین، و خدمات زیادی را به صورت همزمان امکانپذیر گرداند. (همان: 103)
2- ضرورت بلوکهای شهری کوتاه:
درازی بلوکهای شهری باعث میشود که آمیختگی جمعیت تنها در خیابانهای اصلی رخ دهد، در دیگر اوقات هر ساکن، در حال حرکت در خیابان مسکونی خود است. روابط همسایگی بیرون از خیابان محلی نمیتواند بروز کند و به همین خاطر مغازهها و دیگر خدمات، تنها در جدارهی خیابان اصلی نمایان میشوند. (همان: 111)
3- ضرورت وجود ساختمانهای قدیمی: اگر خیابانی تنها از ساختمانهای نوساز درست شده باشد، تنها کسانی توان پرداخت قیمت آن را خواهند داشت که از توانایی مالی خوبی برخوردار باشند. آنگاه آن طیف دلخواه از فرهنگها و درآمدهای مختلف نمیتوانند در کنار یکدیگر زندگی کنند و محله به یک یا چند قشر همانند محدود خواهد ماند. بودن ساختمانهای نوساز در محلههای قدیمی به همان اندازه ضروری است و گرنه فعالیتهای پردرآمد به خاطر فرسوده بودن بافت از محله کوچ کرده و رونق آن را به خطر میاندازند. (همان: 115)
4- ضرورت تمرکز جمعیت: جیکوبز هوادار افزایش تراکم بود. به گفتهی او در صورتیکه تراکم جمعیت از حدی کمتر باشد، مانند شهرهای کوچک یا حومهها عمل کرده، تنوع خدمات به حداقل خواهد رسید. به بیانی دیگر، تنها خدماتی پا خواهند گرفت که همهپسند باشد و بتواند سلیقهی بیشتر ساکنانش را برآورده نماید.
او در این باره با اشاره به اینکه برای سرزنده نگه داشتند خیابان باید اندازهی خاصی عابر، در پیادهروهای آن حضور داشته باشد، تأکید داشت که البته تراکم بالا به تنهایی برای سرزندگی کافی نیست.
(همان: 126-124)
او بزرگترین امکان برای موفقیت در مرمت و بهسازی یک بافت را در این می دانست که بخش بزرگی از ساکنان بخواهند در محله بمانندو براین ماندن پافشاری کنند.
جیکوبز همچنین به موضوع «خود ترمیمی» یک بافت اشاره داشت؛ خود ترمیمی یک محله با کمتر شدن فشردگی جمعیتی آن، بدون خالی شدن خانهها آغاز میشود. بدین صورت که ساکنان با توان مالی بیشتر، ترجیح میدهند به جای رفتن از محله، خانه یا آپارتمان خود را گسترش دهند. از این راه روندی در متنوع شدن قشرهای اجتماعی محله رخ میدهد و کششی نیز برای جابهجایی فعالیتهای دیگر به این محله هویدا میشود.
جیکوبز با تأکید بر اینکه هر تغییر در بافت مسئلهدار همواره به طرزی پیچیده بر دیگر محلهها تأثیر میگذارد. معتقد بود که پرداختن به مسائل یک محله به صورت مستقل نتیجهای نخواهد داشت. به اعتقاد او با برخورد قیاسی، یعنی عمومیت دادن ویژگیهای کل به اجزاء، نمیتوان به روشی مناسب دست یافت، بلکه میباید به صورت استقرایی یعنی آنکه به دقت ببینیم چه چیزی در آنجا وجود دارد و چگونه رفتاری از خود نشان میدهد، روش مناسب را کشف نمود.