Gyorgy Kepes |
گئورگی کپس |
~ توجه به رابطهی انسان با محیط |
کپس در سال 1944، کتاب معروف خود با نام «زبان تصویر» را به چاپ رساند. او به نوعی استاد کوین لینچ بود و در پژوهش لینچ که به چاپ کتاب سیمای شهرانجامید نقش مشاور و راهنمای او را داشت. وی با اعتقاد به اینکه هنر، گونهای علم است، در پی شناخت جهان، به کمک علم بود. او در کتاب زبان تصویر به عنوان یک نقاش، طراح و نظریهپرداز، به آنالیز تأثیر زبان بصری بر ساختار هوشیاری انسان پرداخت. او کوشید تا ضمن بازآموزی زبان بصری، با نشان دادن انحراف شیوههای نگرشی که به ارث رسیده، به ما نشان دهد که چه عواملی در تجربهی تصویر دخالت دارند. برای کپس تصویر به خودی خود هدف نیست، بلکه به باور او زبان تصویر و ارتباط بصری این صفت مشترک با کلام را دارد که مهمترین وسیلهای است که میتوان با آن، واقعیت را شناخت: «زبان تصویر قادر است مؤثرتر از تقریباً هر وسیلهای دانش را نشر دهد. زبان تصویر به انسان این امکان را میدهد تا تجربه کند و تجربیاتش را در شکلی قابل مشاهده مستند سازد».(کپس، 1375: 16)
او در این میان هنرهای تجسمی را تجلیات عالی زبان بصری بر میشمرد. کپس بر این باور بود که دیدن در وهلهی نخست مبنای جهتیابی، ارزیابی و ساماندهی وقایع فضایی است و هر محیط تازهی بصری یک جهتیابی دوباره و ابزاری تازه برای ارزیابی میخواهد. او معتقد بود که شناخت روابط فضایی و جهتیابی در شهرهای صنعتی امروزی، در تلهی خیابانها و آسمانخراشها و راهروهای هوایی و زیرزمینی، دیدن و روشی نو را میطلبد.
کپس در پی از میان برداشتن مرزهای میان هنر و تکنولوژی بود. دلمشغولی اصلی او یافتن رابطه میان هنر و علم بود. به باور او در دنیای مدرن میان این دو جدایی افتاده است. او پیامد چنین چیزی برای انسان مدرن را احساس منزویشدن و بیریشگی در دنیای سرد و بیروح میدانست. او با باور به اینکه انسانها، توانایی تعامل با یکدیگر را از دست دادهاند. دغدغهی اصلی خود را احیای راههای تعامل میان ایدهها اعلام نمود.
او تأکید داشت که شهرهای ما در واقع تصویرهای جمعی از خود ما هستند، تصویری از هرج و مرج و بینظمیهای ما. محیط انسانساختی که وحشیانه رشد و گسترش مییابد، فضای زندگی را تنگ کرده و به گونهای بیرحمانه سر و صدا، سرعت و پیچیدگی را گسترش داده است. کپس تأکید داشت که برای تزریق حس انسانی به درون دستاوردهای انسانساخت در دنیای مدرن، این جهان باید با فرد از طریق تمامی توانایی حواس او تماس برقرار کند. او بر این باور بود که پیشرفت به معنای رسیدن به زندگی شکوفا و دانشی انسانی، تنها از راه تعامل میان همهی افراد اجتماع میسر میشود.
کپس از جمله هنرمندان نظریهپردازی است که هر پدیدهای از جمله انسان را همواره در ارتباط دو سویه با محیط پیرامونش میدید. به باور او هر فرم فیزیکی، هر فرم زنده، هرگونه الگویی از احساس یا اندیشه، هویتی منحصربهفرد و محدودهها و مرزهای خود را دارد. او تأکید داشت که هویت و سرشت هر دادهای که فضا را اشغال میکند بوسیله مرزهایی شکل میگیرد که آن را از فضای بیرونی جدا میسازد یا با آن پیوند میدهد.
(Kepes, 1972:3)
به باور او شرایط جدید زندگی ما را ناگزیر کرده از این که دیگر خود را مستقل و جدا از محیطمان نپنداریم زیراکه این دو با هم گشتالتی جدید و مهمتر راشکل می دهند. او در توضیح این شرایط جدید از یک سو به تراژدی های محیطی اشاره داشت که ناشی از برخورد خصمانه ی انسان با محیطش است و از سوی دیگر پتانسیل های این شرایط را یادآورشد که بیانگر تکامل انسان است. او نوشت انسان گذشته تا همین اواخر ناچار بود تا همه ی تلاشش را برای محافظت از خود در برابر نیروهای مضر طبیعی متمرکز کند مانند حیوانات وحشی، سرما، بیماری و گرسنگی؛ اماامروزه در این اتصال تاریخی جانور وحشی در واقع ساخته ی خود بشراست ما با خودمان همچون دشمن برخورد می کنیم. دو قرن اخیر تمدن صنعتی محیطمان را مسموم کرده است او تاکید داشت که شهرهای ما در واقع تصویرهای جمعی از خود ما هستند تصاویری از هرج و مرج و بی نظمی های ما. به باور او پویایی کنترل نشده و فهمیده نشده ی تکنولوژی علمی می تواند تاثیری بیشتر از مسموم کردن زمین به همراه داشته باشد.
کپس از سوی دیگر، به پتانسیل های مثبت شرایط جدید اشاره داشت؛ به گفته وی در پی یافته های علمی پیشرفتهای مهمی در زمینه دانش ژنتیک، رایانه، تکنولوژی کنترل و تولید اقتصادی حاصل شد به گونه ای که بسیاری از دانشمندان شرایط جدید را شرایطی خوانده اند که انسان به بالاترین درجه از تکامل خود رسیده است.
کپس تاکید داشت که برای تزریق حس انسانی به درون دستاوردهای انسان ساخت در دنیای مدرن این جهان باید با فرد از طریق تمامی توانایی حواس او تماس برقرار کند. او باور داشت برای اینکه زندگی امروزی ارزش گذراندن داشته باشد باید جهت گیری دوباره ای در انطباق با شرایط تاریخی کنونی رخ دهد.
او بر این باور بود که پیشرفت به معنای رسیدن به زندگی ای شکوفا و دانشی انسانی تنها از راه تعامل میان همه افراد اجتماع میسر میشود. (Kepes, 1972:11)