گرد آلبرس |
~ بررسی پیوند میان برنامهریزی و طراحی |
آلبرس در كنار فعاليت حرفهاي دولتي به عنوان برنامهريز، پاياننامهی خود را به نام «سير دگرديسي دانشهاي انساني در شهرسازي» در 1959 به پايان برد. در گذر 27 سال پژوهش و تدريس در دانشگاه، به يكي از تأثيرگذارترين شخصيت شهرسازي آلمان تبديل گشت.
نوشتههاي گرد آلبرس به عنوان يك برنامهريز شهري، بيشتر به موضوع تعريف برنامهريزي شهري و توصيف و تحليل وضعيت اين حرفه ميپردازد. نتيجهی چنين دغدغهاي به طرح مفاهيم و تعاريفي ميانجامد كه ميتواند بيانگر پيوند ميان رشتهي برنامهريزي شهري و ديگر تخصصهايي چون معماري و طراحي شهري باشد.
آلبرس خود ميگويد، در پي تعيين شاخصهايي است كه راستاي حركت اين حرفه را نشان دهد. از ديد او لازمهي حركت در راستاي مشخص، وجود پيوندهاي مفهومي فراگير و مشتركي است كه بتواند جايگاه وظايف گوناگوني را كه در پيشروي اين حرفه است، تعيين نمايد. او در اين راستا تلاش براي تعريف جايگاه و وظايف برنامهريزان و بازنگري در آن را ضروري ميداند، كه ميبايد به طور پيوسته انجام شود.
آلبرس روند شكلگيري شهرسازي را به 3 دورهی كلي تقسيم ميكند :
- نخستین دورهی آن «برنامهریزی برای»
همخواني در سالهاي آخر سدهی نوزدهم و آغاز سدهي بيستم است؛ يعني دورهاي كه همهی دغدغه، همپوشي و سازگار كردن شرايط كالبدي با نيروهاي اقتصادي و اجتماعي نوين بود.
- وی دورهی دوم را که از 1910 آغاز شد.
دورهی «برنامهريزي براي پيشگيري» مينامد. دورهاي كه تلاش ميشد عوامل و نيروهاي وابسته را شناسايي و پيشبيني كرده و به ياري برنامه، چارچوبي فضايي براي آن پديد آيد.
- او آغاز دورهی سوم را از آغاز دههی 60 ميداند؛ دورهاي كه به گفتهی وي برنامهريزي به مرحله تازهاي گام مينهد؛ مرحلهاي كه برنامهريز درمييابد كه نهتنها بر عوامل كالبدي ميتوان تأثير گذاشت، بلكه نيروهاي اقتصادي و اجتماعي نيز محتوم و طبيعي نبوده و ميتوان بر آنها تأثير گذاشت و ميتوان با نهادها و تصميمهاي انساني، فراواني آنها را نيز دستكاري نمود. به گفتهي او از آن پس بود كه ديگر باور به بودن «دستي نامرئي» كه مسائل را به سوي مثبت راهبري ميكند، رنگ باخت و به جاي آن موضوع ضرورت راهبري و تأثيرگذاري بر شرايط و بر پايهي اهدافي تعيينشده پا گرفت. چنين نظام پيچيدهاي در پي تأثيرگذاري و راهبري فعاليت همگاني و خصوصي در زمينههاي فضايي، اقتصادي و اجتماعي بوده و در راستاي اهدف اجتماعي پيش ميرود. از ديگر سو اين نظام براي توجه ويژهاي كه به مؤلفههاي فضايي دارد، به مانند برنامهريزي شهري، مرزهاي خود را نسبت به برنامهريزي اجتماعي يا اقتصادي روشن كرده است.
آلبرس به طور كلي مهمترين دگرديسي و تحولاتي را كه پيشه و دانش برنامهريزي در گذر زمان پذيرفته و معرف جايگاه كنوني آن است، در موارد زير برميشمارد :
1- برنامهريزي امروزه بيشتر به عنوان يك كار سياسي شناخته ميشود، (يا آنچه آن را سياستگذاري نيز ميتوان ناميد) : همچون فرايند انتخاب از ميان گزينههاي ممكن. به گفتهي او امروز اين آگاهي پديد آمده كه در پس چنين گزينههايي تنها متغييرهای فني و زيباشناختي براي دستيابي به اهدافي مشخص و تعيينشده مطرح نيست، بلكه بيشتر اهدافي متفاوت و یا آميزهاي از اهداف مطرح ميشود. بدين ترتيب با ميزان رو به رشدي از وابستگي ميان محتواي برنامهريزي كالبدي سنتي، از يك سو و طيف متنوعي از سياستهاي اجتماعي، اقتصادي و مالي روبهرو هستيم. آلبرس يادآور ميشود كه اين رويكرد ناچار است تا با پيچيدگي روز افزون سازوكارهايي كه ميكوشد تا به موضوع «جامعه» بپردازد همگام شود. اما اين واقعيتي انكارناپذير است كه چنين سازوكارهايي ممكن است آنقدر پيچيده و بدقواره شود كه بيشتر جلوي كارهاي عملي را بگيرند.
2- گرايش همانند را نيز ميتوان در «فرايند» برنامهريزي به چشم ديد؛ توجهات سياسي به افزايش حساسيت برنامهريزان و سياستمداران نسبت به جلب نظر همگاني انجاميد. بازتاب اين موضوع را ميتوان در تأكيد بر مشاركت همگاني و ضرورت شفاف بودن فرايند تصميمسازي پي گرفت. از ديگر سو، بيشترين فشار بر برنامهريزان مربوط به ضرورت وجود نظريهاي فراگيرتر بود كه پيشنياز و لازمهي تصميمگيري بهتر باشد. اين دلواپسي، به سيلي از انتشارات و نوشتهها در اينباره انجاميد كه متأسفانه برخي از آنها بسيار انتزاعي هم بودند. شامل مدلها و فرايندهاي شبيهسازي ارائه شده كه هنوز هم مورد استفاده قرار ميگيرد. اما از ديد آلبرس، آرزوي داشتن تصويري روشنتر براي برنامهريزي به خاطر توجه به مدلهاي بزرگ مقياس فراموش شده بود. او با اشاره به مدلهايي كه بر پايهي تعريفي از شهر به عنوان «سيستم» شكل گرفت، اذعان داردکه اين سيستم؛ يعني شهر بسيار پيچيدهتر از آن است كه بتوان آن را در قالب يك مدل بازنمايي نمود. اما از آنجایی که «مدل» ها، جنبههاي كمي موضوع را ميپذيرد، ازاينرو او مدلها را قادر به توضيح و توجه به مسائل كيفي نمیداند، درحاليكه مسائل كيفي از ديد آلبرس، هدف و منظور نهايي برنامهريزي است. آلبرس دليل جذابيت مدلها را چيزي بيش از دلبستگي و دلواپسي براي «بازنمايي بخشي از واقعيت» ميداند. او اين گرايش را در واقع برخاسته از گونهای خوشبيني ويژه، همراه با احترام به اهداف و منظور برنامهريزي ميداند، چرا كه در آن زمان مصرف واژهي «تغيير» مطلوب و خوب بود، اما امروزه اين واژه ديگر افسونگري و جذابيت خود را از دست داده است. زيرا برخلاف آن روزگار امروز احساس شديدي به ويژه در اروپاي غربي وجود دارد، مبني بر این که دگرگونيها خيلي گسترده و بسيار تند بوده است، و از ديگر سو توانسته خواستهها و توقعات را پاسخگو باشد و بعد از اين كه تغييرات ميبايد كنترل شود، و گرنه بايد متوقف گردد.
3- موضوع امكان محدوديتهاي رشد به خاطر تهي شدن طبيعي و افزايش مسائل برخاسته از تمدن صنعتي به يكي از دلمشغوليهاي برنامهريزي تبدیل ميشود. در پي اين رويكرد دغدغهي كاهش جمعيت در برخي از كشورها پديدهاي است كه آلبرس آن را «حس و حالي نو» در برنامهريزي مينامد.
4- همهي اين چالشها و دو دليها، نسبت به دستاورد و نتايج برنامهريزي نوگرا و معماري مدرن را تقويت كرد و تمايل به حفظ ساختمانهايي از گذشته را به عنوان سند و نشانهي تداوم و فرديت محلي، تقويت شدن آنها نسبت به حفظ آنچه كه هست، شدت گرفت. از ديد آلبرس اين وضعيت ميتواند خطرهايي را براي برنامهريزي عقلاني به همراه داشته باشد؛ حفاظت ممكن است بيش از اندازه تحت فشار قرار بگيرد.
5- محدودهي آموزش برنامهريزي گسترش يافته و شمار بسياري از جوانان را برانگيخته و ضرورت تكيه بر برنامهريزي در بيشتر رشتهها و تخصصها مطرح ميشود.
آلبرس پس از برشمردن مهمترين دگرگونيها در دانش و حرفهي برنامهريزي شهري، وضعيت كنوني اين رشته را برآيند نيروهايی ميداند كه به طور همزمان وجود دارند، و گاه حتي در دوگانيگي و تناقض با هم هستند.
وی با پافشاري بر تأثيري كه منظر شهري بر عواطف و رفتار شهروندان دارد، آن را جزء نيازهاي غيرمالي شهروندان ميداند كه فرم شهر ميبايد پاسخگويش باشد. او دربارهي وظیفهي فرم شهر، 3 دلمشغولي اصلي را پيش مينهد :
- دلپذيري : زيبايي نه به معناي تناسب طلايي و زيباييشناسي كلاسيك؛ بلكه به معناي پيوند دو سويه، ميان همگاني و تنش، ميان بودن موازين نظمدهنده و لحظات غافلگيركنندهی چيزي كه آن را در زبان نشانهشناسي ابعاد سينتيك (نحوي) نشانه مينامند. به گفتهي او دستاوردهاي تازهي روانشناسي به ما فهمانده است كه به هيچ روي بودن نظمي روشن و آشكار ميان حجمهاي ساختماني، باعث دلپذيري و جذابيت آنها نميشود؛ بلكه قرارگيري فضا ميباید در موقعي ويژه از گسترهي ميان نظم و اغتشاش تعريف شود؛ موقعي پيچيده كه از يك سو متأثر از برخي بيانهاي نظم ادراكپذير است، اما از ديگر سو همهنگام داراي ابهام با امكان غافلگير كردن مخاطب است.
- امكان جهتيابي : پيششرط جهتيابي، بودن يك سامانهي مرجع قابل يادآوري تصوير ذهني است، كه از يك سو به ساختارهاي آشنا و ملموس و از ديگر سو به عناصر منحصربهفرد اشاره دارد. آلبرس پژوهش در اين باره و بهرهگيري از واژگان درخور و گنجينهاي از امكانات بياني را مديون كوين لينج ميداند. به گفتهي او كتاب سيماي شهر لینچ (تصوير ذهني از شهر – 1960) راهگشاي برنامهريزان در توجه به اين مناسبات است؛ به گونهاي كه آنان آسانتر و وراي ارزشهاي زيباشناختي، ميتوانند تصميم بگيرند كه يك عنصر مشخص چقدر بر جهتيابي فرد تأثيرگذار خواهد بود.
- امكان تشخيص هويت : در تعريف آلبرس، تشخيص هويت به بارهاي معنايياي برميگردد كه چيزي بصري در خود داشته و انتقال ميدهند.
سرانجام آلبرس چشمانداز برنامهريزي و پيامدهاي وضعيت كنوني اين حرفه را در نكاتي چند به تصوير ميكشد :
- ما به سوي شرايطي ميرويم كه بيشتر از گذشته با چالشها و انتقادها نسبت به اهداف و فرايندهاي برنامهريزي روبهرو خواهيم شد. ما مييابد به گرايش روزافزون بر نقش سياستگذارانهی برنامهريزي توجه بيشتري كنيم. برنامهريز ناچار خواهد بود به جاي ارائهی فراوردهاي مشخص، به اين جنبهی سياستگذارانه پاسخ دهد. همپيوندي برنامهريزي با علم سياست، بهايي است كه بايد براي تأثيرگذاري بيشتر بر واقعيت، پرداخته شود. اما آلبرس نسبت به سياستزدگي هشدار ميدهد. به باور او آنچه ضروري است برخورداري از هوشياري سياسي و احساس مسئوليتپذيري سياسي است.
- دورهي پيشبيني سادهانگارانه و ارائهي چشماندازها براي رشدي هميشگي، گذشته است. اقتصادي كردن منابع و بهرهبرداري از سرمايهها و ميراث موجود، مهم خواهد بود. اين به معناي ايجاد تعادلي ميان «حفاظت» و «نوآوري» است. ميان دگرگونيهای تبآلود و شتابزده از يك سو، و ايستايي از سوي ديگر. برنامهريز ناگزير خواهد بود كه داوري خود را در برنامهها به كار گيرد، او بايد از ارزشهاي حاكم بر جامعه آگاه باشد و به ابعاد معنايي به همان اندازهي ابعاد كاركردي مسائل توجه كند.
- چنين مينمايد كه آرزوي تصميمهاي بهتر و شكستناپذيري كه بر پايهی دادهها و ارقام متكي باشد، براي آينده نيز نااميدي به همراه خواهد داشت. كميتگرايي به خاطر كاستن و محدود كردن طيف گزينشهاي برنامهريزي نميتواند به عنوان جانشيني براي آفريشن و نوآوري و توانايي آميختن و هماهنگي كه مورد انتظار ما از برنامهريز است باشد.
او نسبت به يك خطر ديگر هم هشدار ميدهد، تاكنون گرايش شديدي به توسعه و پالايش فرايند برنامهريزي وجود داشته است؛ چندان كه گويي فرايند برنامهريزي، رسم يا سنتي مشخص است كه ميتواند بهترين نتيجهها را تضمين كند. ممكن است كسي از مفهوم «مشروعيت بخشيدن از راه رويه» سخن بگويد، اما اين هم توقع بيش از اندازهي ديگري است كه ميتواند به فاجعه بينجامد. فرايند خوب برنامهريزي مهم هست، اما در عين حال نه ميتواند جانشين محتواي كيفي برنامهريزي شود و نه ميتواند ضامن آن باشد.
- كنگرهي بينالمللي معماري مدرن (سیام : CIAM) نزديك به 50 سال پيش، پايهگذاري شد و ميخواست تا معماري و برنامهريزي شهري را به جايگاه واقعي خود بازگرداند؛ يعني جايگاه جامعهشناختي و اقتصادي. از آن پس اهداف اقتصادي و اجتماعي به عنوان اولويتها مورد توجه قرار گرفتهاند. آلبرس ضمن پذيرفتن اين جايگاه با توجه به بستر شكلگيري آن بر اين باور است، كه گاهي اين موضع به رغم پاسخي كه از نظر كاركردي براي جامعه و اقتصاد در نظر ميگرفت، اما خودش به غفلت از موضوع «كيفيت فضا» دچار شد. اين موضوع را به آشكارا در انتقادهاي روز افزوني كه نسبت به برنامهريزان به خاطر شكست آنان در توجه و لحاظ كردن مشكلات و مسائل بومشناختي و زيباشناختي رخ داده ميتوان به چشم ديد. از نظر آلبرس با اذغان به اهميت و اولويت توجهات اجتماعي و اقتصادي پافشاري ميكند كه منظورش ضرورت توجه به مسائل اجتماعی و اقتصادی همهنگام در كنار موضوعهاي اصلي زيباشناختي و بومشناختي مطرح است، و پديد آوردن تعادل ميان اين دغدغههاي رقيب با هم است و برنامهريز كسي است كه به باور آلبرس بتواند میان اين دو تعادل برقرار کند.
- تجربههاي ساليان گذشته آشكار نشان داده است كه جامعه نيازمند برنامهريزي است، و اين كه رويارويي آزادانه ميان نيروهاي موجود در بستر جامعه به عنوان آنچه فراهمكنندهي نتيجههاي مورد نظر از ديد اجتماعي است، نميتواند قابل اعتماد باشد. اما از ديگر سو. تجربه نشان داده است كه برنامهريز اگر بخواهد از همهي سازوكارهاي «خودتنظيمي» چشم بپوشد و اگر بخواهد تا سيستمي كاملاً برنامهريزي شده را جايگزين همهي انواع تصميمهاي فردي خودبهخودي كند. با سختيهاي بسياري رو به رو خواهد بود. اين كار مستلزم گونهاي حجب و فروتني در حرفهي برنامهريزي است؛ موضعگيري تندروانه، معقول به نظر نميرسد؛ از ديد او در جهت برنامهریزی آنچه واقعاً مورد نياز است، چيزي ميان اين دو است؛ يعني نگهداشتن سازوكارهاي خود تنظيمي تا هنگامي كه بتوان آنها را با اهداف متداول امروز همخوان نمود و از ديگر سو تدوين چارچوبي براي برنامهريزي كه اين موضوع را تضمين كند كه ارزشهاي اعلام شده از سوي جامعه ميتواند در قالب فرايندي واقعي براي شكل دادن محيط رخ بنمايد.
- آلبرس براي تعريف حرفهي برنامهريزي نيز به گرفتن موضعي ميانهرو باور دارد. او طرفدار تعادلي ميان تلاش براي دست يافتن به زمينههاي علمي قطعي و از ديگر سو راهكار چگونه تصميمگرفتن، حتي در شرايط غيرقطعي است. به باور او اين همان چيزي است كه برنامهريز را از پژوهشگر جدا ميسازد. پژوهشگر تنها هنگامي اظهار نظر ميكند كه يافتههايش، نتيجهگيريهايش را توجيه و تضمين كند، اما برنامهريز ناگزير است تا همواره آمادهي ارائهي توصيهها و برنامههايش، در هر زمان كه از او خواسته شود، باشد. اگر او در اين باره شكست بخورد – براي این که در پي قطعيت و اطمينان بيشتر بوده است – تصميمها بدون او و احتمالاً به دست آدمهايي كه كمتر از او ميدانند، گرفته خواهد شد.