Richard Headman |
ریچارد هدمن |
~ آشتیدادن ساختمان با زمینه |
ریچارد هدمن در 1958 از دانشگاه پنسیلوانیا در رشتهی برنامهریزی شهری و معماری، دانشنامهی کارشناسی ارشد گرفت. او ضمن گذراندن دورهی معماری در M.I.T به طراحی شهری علاقهمند شد. هدمن با همکاری اندرو یازوسکی به نوشتن کتاب «مبانی طراحی شهری» پرداخت.
این کتاب با رویکردی زمینهگرایانه، ضمن پرداختن به برخی جنبههای اصلی کار طراحی شهری، پایهها و روشهایی را برای مداخلهی خردمندانهتر در فضای کالبدی شهر، به دست میدهد. بنمایهی این کار تبیین مسائلی چون هماهنگی، تضاد، حفاظت، تعریف زیباسازی و اوقات فراغت، فرم شهری و فرم ساختمان است. این کتاب نگاهی نه چندان گسترده اما ژرف به مرز، دامنه و نوع فعالیتهای طراحی شهری دارد.
از دیگر آثار وی مجموعه مقالاتی دربارهی برنامهریز و برنامهریزی، حرف آخر در باب برنامهریزی شهری و برنامهریزان (1967) و من را بازدارید، پیش از آن که دوباره برنامهریزی کنم (1977) اشاره نمود.
به باور هدمن تحولات کالبدی شهرها در چند دههی کنونی نشان داده که معماران، کمتر به محیط کالبدی پیرامون حوزهی طراحی خود (زمینه) توجه دارند. برآیند این کار آن است که به رغم مداخلهی طراحانهی هر چه گستردهتر معماران، محیط کالبدی هر روز بیش از پیش همبستگی خود را از دست میدهد. هدمن در کتاب «مبانی طراحی شهری» میکوشد تا با پرداختن به این مسئله، طراحی شهری را از این دیدگاه در ابعاد گوناگون بررسی نماید. او بر رابطهی جداییناپذیر معماری و طراحی شهری تأکید میکند و به زعم وی بسیاری از تصمیمهای معمارانه، با ناآگاهی یا دستکم بیتوجهی به پیامدهای شهری آن گرفته میشود. به همین دلیل شهرهای کوچک و بزرگ ما سیمای دلخواهی نیافتهاند.
هدمن باور داشت که حفظ الگوهای منسجم، همگون و مطلوب توسعه، مسئلهای است که ضرورت آن در ارتباط با همهی شهرهای کوچک و بزرگ و حومهای شهری مطرح است. درحالیکه ممکن است ساختمانها هر یک به تنهایی جالب توجه باشند، اما تأثیر گروهی آنها مأیوسکننده و نامطلوب است؛ زیرا مجموعهی اجزاء، هرگز به یک کلیت پیوستهی بزرگتر تبدیل نمیشوند. او همچنین دربارهی ساختمانهای قدیمی و جدید در شهرها میگوید: «فضاهای باز پیرامون ساختمانها، ضعیف، بیتکاپو و فاقد فرم یا هویتی خاص است. امروزه، ساختمانهای قدیمیتر باقیمانده، تبدیل به واماندههای شهری شدهاند؛ پارههایی تنها و بیارتباط با گذشته که اکنون به دست فراموشی سپرده شدهاند. در بدترین شرایط، دنیایی داریم گسسته و پاره پاره و بخشهایی بیارتباط با هم، دنیایی که برای ساکنین خود، هیچ احساس تعلقی به ساختمانهایی که در آنها زندگی میکنند، فراهم نمیدارد. هدمن ریشههای آشفتگی در فضاهای شهری را در روندهای آغازین معماری نوگرا میداند. او نیز مانند جین جیکوبز باور دارد که در بطن طراحی کنونی، یک حرکت تند و شدید ضدشهری نهفته است؛ به گونهای که خود معماری، بینظمی و ناهمگونی محیط شهری را پدید آورده است.»
به زعم وی نبود ارزش و احترام برای ساختمانهای قدیمیتر، همراه با پافشاری بر تجزیه و تحلیل درونگرا، موجب طراحی ساختمانهایی شده که تنها با خود در ارتباط هستند.
هدمن برای دستیابی به «طراحی شهری مطلوب» تأکید میکند افرادی که در تصمیمهای مهم طراحی شرکت دارند، لازم است بدانند که در پی چه هستند و چه مسائلی را باید پیش چشم داشته باشند. بدین ترتیب هدمن در تبیین طراحی شهری مطلوب، به زمینهگرایی متمایل میشود و طراحی با توجه به زمینه را توصیه میکند. از دید او طراحی با توجه به زمینه، به این معنی است که میان ساختمانهای موجود و طرح پیشنهادی ارتباط کافی، به ویژه ارتباط بصری درخوری پدید آید، تا برآیند کار، کلیتی همبسته باشد. او برای رسیدن به این منظور، تأکید میکند که ساختمانهای جدید باید ویژگیهای محیط پیرامون و زمینهی خود را تقویت کرده و بهبود بخشند و یا دست کم الگوهای وحدت بخش مهم را نگه دارند. وی باور دارد که ارتباط بصری، پدیدهای رمزآلود نیست که تنها متخصصان حرفهای آن را دریابند، بلکه ویژگیهایی ساده و آغازین دارد؛ تناسب پنجرهها، جای در ورودی، عناصر تزئینی، مصالح و خط افق ساختمان، نمونهی ویژگیهایی هستند که پدیدآورندهی وحدت و یا عدم وحدت و یکپارچگی یک خیابان، محله یا منطقه است.
از دید او یک ساختمان برای داشتن تاسب با زمینه و تقویت وحدت بصری منطقه، نیازی به تقلید شکل و فرم ساختمانهای مجاور ندارد، بلکه میباید ویژگیهای مشترک و اساسی معینی را دارا باشد.
هدمن دربارهی ساختمانهای میانافزا معتقد است، یک ساختمان نو یا شماری ساختمان که به جای رقابت با هویت موجود یک منطقه، آن را توانمند میسازند، «همسایهای خوب» شمرده میشود. این گونه ساختمانها با ساختمانهای پیرامون، سازگار و هماهنگشده، جلوی گسیختگی شدید را میگیرند و به همین خاطر برای جلب توجه با هم رقابت نمیکنند. هدمن تأکید دارد که این امر، نافی «تفاوت» میان ساختمانها نیست و وجود تفاوت و تضاد در راستای ایجاد گونهگونی و سرزندگی بیشتر در منطقه است. او خاطر نشان میکند که برای طراحی همگون و متناسب با زمینه، راهکار را میتوان از میان مجموعهی گزینههایی، از همگونی کامل گرفته تا بیشترین تضاد و تباین، برگزید. همچنین تأکید میکند که گزینش راهکار درست، بیش از حساسیت طراحانه، مستلزم درک شرایط و مسائل دراز مدت شهرسازی است و میتواند نقش مهمی داشته باشد.
هدمن در این باره، درک ماهیت مسئله را نخستین شرط یک تحلیل خوب با رویکرد طراحی شهری دانسته است. او برای شرایط متفاوت، راهکارهای گوناگونی قائل است. برای نمونه به گفتهی او، در مناطقی که دارای احساس همبستگی اندکی بوده و یا نظم و هماهنگی نسبی دارند. الگوهای همگونکننده و هویتبخش در این مناطق، در صورت امکان میباید توانمند شده و برای اینگونه برقراری ارتباط، حالتی گزینشی قائل است. از سوی دیگر به گفتهی او در جایی که سبکهای گوناگونی دیده میشود، ویژگیهای مشترکی که بیانگر احساس کلی وحدت و هماهنگی هستند، عناصر اصلی یک طرح سازگار و درخور را به وجود میآورند. در این حالت، عناصر تازهای را نیز مشروط به آن که دارای ارتباط قوی طراحی باشند، میتوان به طرح افزود. او این حالت را «همگونی نسبی» مینامد. همچنین تأکید میکند که مناطق دارای آثار مهم معماری با روحیهی همانند و جزئیات مشترک بسیار را نباید کماهمیت دانست. در چنین پهنههایی، بهترین کار، حفظ این ویژگیهای خاص است. چنین کاری مستلزم وجود بناهایی است که کاملاً با محیط سازگار و همگون باشند. این حالت را «همگونی شدید» میخواند.
از دیگر راهکارهایی که او پیش میکشد، «شبیهسازی» یا تکرار است. به گفتهی او در بیشتر شهرها تقلید و شبیهسازی ساختمانهای مجاور به ندرت رخ میدهد، اما در یک قطعه زمین بایر که در میان ردیفی از ساختمانهای تاریخی یکسان و دارای ارزش عالی معماری قرار دارد، موقعیت مناسبی برای تقلید پدید میآید و حتی تقلید و شبیهسازی در این شرایط ضروری است. زیرا قدرت جاذبهی بصری ساختمانها، برآیند تکرار دقیق فرم است. او باور دارد که تباین و ناهمگونی میتواند جالب و هیجانانگیز و در شرایط خاص، مناسب باشد. مثلاً دربارهی ساختمانهای مهم شهری میتوان برای تأکید بیشتر از تباین استفاده نمود.
هدمن طراحی متناسب با زمینه را ابزار حفاظتی سودمندی میداند، زیرا بدین شیوه میتوان ساختمانهای حفاظت شده را در زمینهای مناسب و تقویتکننده، نگهداری کرد. او تأکید دارد که در هر شهری که اندک میراثی از طراحی خوب ساختمانها و محلهها وجود داشته باشد، مهمترین کار برنامهریزان و شهروندان، تأکید بر حفظ کیفیتهای مثبت موجود در محیط، به دست معماران طراح است.
او دربارهی حفاظت از بناهای قدیمی و با ارزش یادآور میشود، «حفظ بناهای با ارزش و قدیمی، فراتر از احساس دلتنگی برای گذشته است؛ این ساختمانها میان حال و گذشته پیوند زده، و سند بیجایگزینی دربارهی دگرگونیهای بینشی و ارزشی شهروندان خود هستند». از دید او اینگونه بناها بر پیچیدگی و غنای شهرها میافزایند؛ ساختمانهای با ارزش و عالی، معیاری هستند که با توجه به آنها میتوان ساختمانهای نو را ارزیابی نمود.
هدمن «حفاظت و نگهداری» را بخش مهمی از رویکرد طراحی شهری میداند. او دربارهی پیچیدگی حفاظت آثار میگوید: «حفاظت آثار، کوششی ساده با هدفی روشن و مطلق نیست. به گفتهی وی حفاظتکنندهها گاهی چنان درگیر نجات یک ساختمان میشوند، که مشکلات زمینهی مجموعه را نادیده میگیرند.»
وی فضا را مقولهای بسیار همگانی میداند؛ پدیدهای که تمام جهان هستی را پر میکند و ما را در سراسر زندگی در میان میگیرد؛ فضا میتواند چنان نازک و گسترده به نظر آید که احساس وجود بعد از میان برود، و یا چنان پر از وجود سه بعدی باشد که به هر چیزی در قلمروی خود مفاهیمی خاص بخشد. فضا به محیط زندگی پیرامون ما احساس راحتی و امنیتی میبخشد که اهمیت آن در یک زندگی لذتبخش، از نور آفتاب و جایی آرامشبخش، کمتر نیست.
او در این میان، با باور به این که «فضا» عنصری کلیدی در طراحی شهری است، موضوع طراحی شهری را مربوط به فضاهای میان ساختمانها میداند. از دید او طراحی شهری، کار بر روی پیادهروها، خیابانها، منظرسازی یا پهنههای دیگر میان ساختمانهاست. در این موارد، طراح شهری نقاطی را که از نظر تسهیلات شهری دارای ارزش هستند، به نفع شهروندان، توانمند میسازد؛ مسائلی چون پدیدآوردن جاهایی مناسب برای نشستن، کنترل میزان نور آفتاب فضای شهری در ساعتهای شلوغی و … او تأکید میکند که بسیاری مواقع، پرداختن به کیفیتهای معمارانهی نمای ساختمانها و چگونگی آفریدن احساس فضای سه بعدی نیز، موضوعی است که با طراحی شهری پیوند دارد.
او تزئینات بدنهی فضا – به معنای ایجاد فرورفتگیهای ژرف و برآمدگیهای مشخص و برجسته – را ابزاری میداند که با ساخت بافتی سرشار در بدنهها، فضا را در جای خاص نگه میدارد. از دید وی تزئینات تا آنجا که به حفظ و تعریف فضا یاری میرساند، کارا است. هدمن که فضا را به مانند حجمی دیده و مطلوب بودن تعریف آن را بسیار وابسته به تعریف بدنهها میداند، پلازا را ارزندهترین فضاهای شهری میخواند، فضاهایی که به یاری عناصر معماری و بینیاز از درخت و محوطهسازی، میتوانند یک حجم فضایی سرشار را بیافرینند. ساختمانهایی که پلازا را شکل دادهاند به گونهای ماهرانه، فضایی را پدید آوردهاند که دارای ماهیتی جدا از کل ساختمانهاست. او چنین فضایی را «فضای مثبت» مینامد. او مفهوم فضای مثبت را این گونه شرح میدهد؛ «موجودی سه بعدی که هر گونه جنبشی در آن از اهمیت ویژهای برخوردار است و با آفرینش تجربهی حسی مثبت، درک» خود را برای افراد، نیرو میبخشد. او در مقابل، فضاهای گسترده و بیمقیاس انسانی را «فضاهای منفی» میخواند. از نظر هدمن فضای مثبت در پروژههای امروزین پیدا نیست، و دلیل این کار کنار گذاشتن «مفهوم فضایی» در دورهی انقلاب نوگرایی است.
در این میان از دید هدمن پس از تعریف فضا، گام بعدی بکارگرفتن عناصری با مقیاس روشن است که بتواند به فرد ناظر، در درک ابعاد و مقیاس فضا یاری رساند. در تعریف او این عناصر، ابزاری سه بعدی هستند و طیف متنوعی از عناصر شهری را دربرمیگیرند، مانند ساختمانی بلند و یا حتی عناصری در مقیاس فعالیت انسان در فضا، مانند مبلمان شهری.
از دید او در طراحی فضاهایی که هر روز استفاده میشوند، از سویی باید شکلها و فرمها تا اندازهای ساده و روشن باشند تا درک مجموعه را آسانسازد و از دیگر سو باید از پیچیدگی و جزئیات درخور برخوردار باشند تا آدمها را به بودن دوباره در آن فضا برانگیزد.
او با تأکید بر این که میدان دید انسان بر درک او از فضا و مقیاس خیابان تأثیر میگذارد، اشاره میکند که تعیین نسبت مطلوب ارتفاع بدنهی خیابان به پهنای آن، نخستین گام در تعریف فضای یک خیابان است. در صورت کافی نبودن ارتفاع بدنه، تعریف فضایی آن مشکل میشود. به طور معمول فضاهای وسیع با گستردگی افقی، به کمک یک رشته فضاهای کوچکتر نشانهگذاریشده، درک میشوند.
او همچنین از یکنواختی و یکپارچگی نماهای ساختمانهای بلندمرتبه خرده میگیرد، و بر این باور است که در رویارویی با چنین ساختمانهایی، چشم به راحتی بر سطوح این ساختمانها میلغزد و تا بینهایت کشیده میشود؛ نبود هرگونه نقطه و نشانهی مکث، پیاده را برای درک مقیاس انسانی فضای خیابان دچار مشکل میکند.
از دیگر سو هدمن تعریف ابعاد طولی فضا در خیابانهای سرراست و بلند را نیز به اندازهی تعیین ارتفاع بدنه و پهنای خیابان مهم میداند، و توجه به تأثیر آن بر ادراک ناظر را ضروری برمیشمارد.
هدمن از نمای تداوم یافتهی ساختمان و یا نماهایی با عناصر یکسره عمودی و یا افقی، که نه از آشفتگی سطح معماری میکاهند، و نه مقیاس سودمندی را برای درک ابعاد و فضا به دست میدهند خرده میگیرد. از نظر وی در فضای خیابان لازم است تا از فشار عمودی ساختمانهای بلند جلوگیری نماییم، و نمای ساختمان را در ارتفاع مناسب برای آفرینش یک فضای خیابان باشکوه تمام کنیم. به گونهای که کمترین ارتفاع بدنهی خیابان میباید نصف پهنای خیابان باشد تا تناسب فضایی حفظ شود. او عوامل کیفیت محصوریت فضایی را به ترتیب برمیشمارد: اندازه، شکل، تداوم، ارتفاع بدنه، کفسازی، ویژگیهای معماری ساختمانهای پیرامون و سرانجام تندیسهای درون خیابان.
هدمن دربارهی فرم شهر و فرم ساختمان، چهرهی شهر و خط افق آن را بسیار مهم میداند. وی یک خط افق زیبا از شهر را عامل مهمی در جذب گردشگر برمیشمارد. همچنین یادآور میشود که فرم صحیح و تناسب ساختمانها در زمینهی شهری و همچنین تأثیر آنها بر فرم شهر نیز تحت تأثیر عوارض طبیعی زمین و توپوگرافی است. وی ضوابط کنترل ارتفاع برای توزیع رشد و گسترش شهر را سودمند میداند. او پیشنهاداتی دربارهی روشهای ارائه، از جمله مونتاژ عکس بیان میکند؛ به باور او مونتاژ عکس یکی از مهمترین راههای ارزیابی طرح یک ساختمان در زمینهی محیطی آن است. از دید او مونتاژ عکس باعث میگردد که طرح از نقاط دید ویژهای در زمینهی واقعی آن بررسی شود. همچنین با معرفی و ارتباط واقعیت به اندیشههایی که هیچگونه ارتباطی ندارند، کمک میکند که تمایل طراحان معاصر به تصور تجریدی را از میان ببرد. با این دیدگاه او به بیان دقیق مسائلی میپردازد که در هویتبخشی به نظام سلسلهمراتبی شهر دخیل هستند، و با ریزبینی و نکتهسنجی ویژهی خود، کاستیهای موجود را شناسایی کرده و راهکاری برای رسیدن به شهر مطلوب خود بیابد. آنچه پژوهشها و نتیجهگیریهای هدمن را از همترازان خود متمایز میسازد، نگرشی است که همواره و در هر مرحله مبتنی بر درک، دریافت و نیازهای اساسی است. در واقع این رویکرد انسانمدارانه، به او امکان میدهد که تا حد قابل قبولی فضایی انسانی را در سر بپروراند.