Edward C Relph |
ادوارد رلف |
~ تشریح مکان و بیمکان |
از دید ادوارد رلف، پدیدهی مکان چیزی فراتر از موضوعاتی چون تلاش فرد یا گروه برای دفاع از مکانش در برابر نیروهای بیرونی، و حتی فراتر از موضوع تجربهی احساس غربت یا نوستالژی (حسرت گذشته) نسبت به مکانهای ویژه است. او مکان را در پیوند با سرشت انسان و موجودیت او میداند. در انسان بودن، یعنی زندگی در دنیایی پر از مکانهای متمایز و مشخص، انسان بودن یعنی داشتن مکان «خود» و شناختن آن.
رلف همچنین تأکید دارد که مطالعهی پدیدهی «مکان» و «حس مکان» بدون در نظر گرفتن مفهوم «بیمکانی» غیرقابل فهم خواهد بود. او در مقالهای با عنوان «در جستجوی مکان» (1976) در تشریح موضوع مکان و بیمکانی، ابتدا به جغرافیا اشاره نمود و میگوید که جغرافیا به دو شکل تجربه میشود :
نخست جغرافیای مکانها، که از طریق مکانهای متنوع و معانی مختلف مشخص میشود، و دوم بیمکانی جغرافیا که هزار تویی از مشابهتهای پایانناپذیر، مکانهایی همسان و بدون هیچ تنوع و تفاوتی در معانی است. از دید او، امروزه بیمکانی جغرافیا حتی با وجود تنوع در مکانها، به شکل یک حادثهی اجتنابناپذیر در حال افزایش است.
رلف حضور در مکانهای متمایز را یکی از نیازهای اصلی انسان میداند؛ به گونهای که بیتوجهی به چنین نیازی آیندهای را رقم خواهد زد که هیچ مکانی در آن وجود نخواهد داشت، در صورتیکه با توجه به این نیاز و پاسخ به آن، با گسترش محیطهایی که دارای معنا برای انسان هستند، میتوانیم به تجربههای انسانی غنا ببخشیم.
رلف بر این باور است که جغرافیدانان اغلب به اشتباه واژههای «مکان»، «پهنه»، «منطقه» و «موقعیت» را به جای یکدیگر به کار میبرند. در حالی که هر یک معنای متفاوتی دارند.
رلف همچنین پس از مرور جایگاه مکان در جغرافیا، به رابطهی میان جغرافیا و پدیدارشناسی میپردازد. از دید او سرشت جغرافیا، پایهای پدیدارشناختی دارد، یا به عبارتی دیگر آگاهی ما از دنیایی که در آن زندگی میکنیم همواره ریشه در آگاهی جغرافیایی دارد.
همچنین رلف هشدار میدهد که واگذاشتن بحث جغرافیا به طور کامل به علم و مبانی صوری و قراردادی آن، در واقع انکار جنبههای معنایی آن یا به عبارت دیگر حذف معنا از مکان و تقلیل آن به فضا است. چیزی که رلف آن را «بیمکانی» میداند. او به سخن شولتز اشاره میکند که «مکانی که من در آن زندگی میکنم، نه به عنوان مفهومی جغرافیایی، بلکه به عنوان خانه و مأمن برایم اهمیت دارد.»
رلف سپس به تبیین رابطهی میان «فضا» و «مکان» میپردازد. از دید او تجربهی فضا طیف گستردهای را در برمیگیرد: آسمان، دریا، منظر طبیعی، منظر شهری. هنگامیکه از یک ساختمان بلند به آن مینگریم، فضای یک خیابان، فضای میان ستارگان و … او تأکید میکند که چون ما فضا را احساس میکنیم یا میشناسیم یا توضیح میدهیم تقریباً همیشه نسبت به آن نوعی احساس مکان بودن نیز داریم. به بیانی دیگر فضاها در عین حال که فراهم آورندهی بستری برای مکانها هستند، اما معنای خود را از مکانهای خاص میگیرند.
رلف دستهبندی زیر را برای گونههای مختلف فضا ارائه میدهد :
- فضای بدوی و عملی (روزمره) : فضایی وابسته به رفتارهای غریزی و ناخودآگاه انسان است. چنین فضایی، فضایی ارگانیک و کارکردی است و در ارتباط با نیازهای اولیه انسان تعریف میشود. این فضا فاقد معنا میباشد. ویژگیهای چنین فضایی هرچند تقریباً عمومیت دارد – چون غریزی است – اما نباید آن را صرفاً به عنوان فضایی شخصی، بلکه به عنوان بخشی از زمینهی فضایی همهی گروههای فرهنگی فهمید.
- فضای ادراکی : فضایی با مرکزیت فرد است – خودمحور است – و توسط فرد ادراک میشود. دارای محتوا و معناست؛ چرا که نمیتوان آن را از تجربهها و اهداف فرد جدا نمود. فضای ادراکی، وابسته به اعمالی است که بر پایهی نیازها و اعمال بیواسطهی انسان در ارتباط با محیطش شکل میگیرد؛ از اینرو ساختاری پیشرفته مییابد. رلف فضای ادراکی را به عنوان فضایی شخصی، پایه و اساس ادراک جغرافیایی فرد از محیطش میداند، او خاطر نشان میکند که شخصی بودن این تجربهها هرگز باعث انزوای فرد نمیگردد؛ چرا که همواره تجربههایی مشترک میان افراد وجود دارد.
- فضای وجودی : در تعریف رلف، فضای وجودی تجربهای از دنیای زندگی است که فرد به عنوان عضوی از یک گروه فرهنگی از فضا به دست میآورد. چنین فضایی در رابطهای دو سویه با گروه است، که همهی افراد آن به واسطهی مجموعهای مشترک (تجربهها، علائم و نشانهها) اجتماعی شدهاند. رلف در ارتباط با فضای وجودی، دو مفهوم «فضای مقدس» و «فضای جغرافیایی» را مطرح میکند. فضای مقدس را میتوان در فرهنگهای باستانی دینی جستجو کرد. در این رابطه رلف بر نقش ()نامها در ایجاد و حفظ الگوهای فضاییای که فرد میباید در آنها زندگی و فعالیت کند تاکید دارد.
- فضای معمارانه و فضای برنامهریزی : در تعریف رلف اگرچه فضای معمارانه نیز متکی بر، و ساخته شده از تجربههای ناخودآگاه است، اما بیانگر تلاشی عمدی در خلق و ایجاد فضاهاست که به صورت سه بعدی اندیشیده و ارائه میشود.
- فضای شناختی : فضای شناختی، ساخت یا ترسیمی انتزاعی از فضاست که به منظور شناسایی و بررسی فضا همچون شیئی در راستای نظریهسازی انگاشته میشود. رلف به نظریهها و رویکردهایی که به این بعد فضا بیشتر تکیه داشتهاند، اشاره دارد. در تعریف رلف فضای شناختی به مانند فضایی همگن تلقی میشود که همه جای آن و در همهی جهتها دارای ارزشی برابر با هم است. فضای شناختی فضایی یکپارچه و خنثی است و در آن، تجربهی بیواسطهی فرد از فضا اهمیت چندانی ندارد.
- فضای انتزاعی : به گفتهی رلف، تمایز میان فضای انتزاعی و فضای شناختی، شاید در پی فهم این موضوع مطرح شده است که فضای اقلیدوسی نمیتواند ویژگیهای برخی از فضاهای مطلق را به طور کامل منعکس کند؛ چرا که فضای شناختی در واقع یک ساختهی دست انسان است و این که هندسهها و توپولوژیهای دیگری – در فیزیک، ریاضیات و فلسفه – وجود دارند که نه تنها ممکن هستند، بلکه شاید حتی در برخی شرایط درست هم باشند. اما فضای شناختی نمیتواند آنها را توصیف کند.
رلف در تعریف مکان تأکید میکند که مکانها برخلاف فضا، انتزاعی نبوده؛ بلکه پدیدههایی هستند که به طور مستقیم از جهان تجربه میشوند. بنابراین سرشار از معانی، چیزهای واقعی و فعالیتهای جاری در آن است. در واقع از تعریف رلف
این گونه میتوان نتیجه گرفت که یک مکان واقعی فضایی است که تحتالشعاع معنای آن قرار دارد؛ یا به طور خلاصه : «مکان = فضا + معنا»
رلف به بررسی و تعریف جوهر مکان میپردازد. به باور او پیچیدگی و تنوع مقیاس دربارهی مکانها دو ویژگیای هستند که در عین بسیار مطلوب بودن، درک و بررسی پدیده مکان را مشکل مینماید. اما از دید او از برخی جنبهها که مهمترین ابعاد فهم مکانها را توضیح میدهند، میتوان به پدیده مکان پرداخت:
مکان و موقعیت مکانی / جایگاه، رلف این موضوع را با بحث تغییر موقعیت یک مکان توضیح میدهد. او به سخن اشتراوس اشاره میکند که در توصیف سفرش به آمریکای لاتین نوشته بود: سفر من روی دریا، چیزی مغایر با ماهیت سفر بود. چرا که کشتی برای ما نه به عنوان وسیلهای برای جابهجایی، بلکه به عنوان مکان سکونت بود؛ یک خانه بود. در واقع پیش از هر چیز، این طبیعت بود که هر روز صبح چهره جدیدی به خود میگرفت. رلف نتیجه میگیرد که تحرک یا کوچنشینی، مانعی برای وابستگی به مکان نیست. در جامعه امروزی نیز افراد متحرک و خانهبهدوش، افراد بیخانمان یا بیمکان نیستند، بلکه میتوانند به سرعت با مکانهای جدید ارتباط برقرار کنند. رلف خود حتی ادعا میکند که این جابهجایی باعث افزایش حس مکان نیز میشود.
مکان و مناظر طبیعی، رلف منظر طبیعی یک مکان را در هویت آن بسیار موثر میداند. به عبارتی ویژگیهای بصری یک مکان، یکی از مهمترین مشخصههای مکان است: شهرهای محصور در بارو، شهری که روی تپه قرار میگیرد یا شهری که در همریزگاه رودخانه قرار میگیرد و… نمونههایی از این حالت هستند. رلف خود اذعان میدارد که در هر صورت نمیتوان تأثیر و اهمیت ویژگیهای فیزیکی مکان، چه طبیعی و چه مصنوع، در تعریف مکانها را انکار کرد.
مکان و زمان، به گفتهی رلف تغییر کاراکتر مکانها به همان اندازه که وابسته به تغییر ساختمانها و مناظر آنهاست، به تغییر در نگرش آدمها نیز وابسته است؛ به گونهای که پس از غیبتی طولانی از یک مکان، این تغییرات برای فرد کاملاً احساس برانگیز به نظر میرسد.
مکان و اجتماع، به گفتهی رلف پژوهشهای دولت محلی در انگلستان نشان داد که وابستگی به مکان، همان گونه که با طولانی شدن مدت سکونت فرد در یک محل افزایش مییابد، این وابستگی زیادی نیز به تعامل فرد با دیگران در آن مکان است- حتی بیشتر از آن که به رابطهی او با محیط فیزیکی بستگی داشته باشد.
ریشه داشتن و توجه به مکان، به باور رلف برای انسانها چه در تجربههای مشترک و چه شخصیشان از مکانها، همواره گونهای وابستگی و آشنایی با مکان وجود دارد که در واقع با احساس دانستن و دانسته شدن در ()اینجا، در این مکان خاص، همراه است. در واقع همین احساس وابستگی است که ریشههای ما را در مکانها شکل میدهد.
رلف بر این باور است که در دوران معاصر، حس مکان اصیل در سایهی کم شدن مکانهای اصیل قرار دارد که این مسئله، بیمکانی نام گرفته است. وی در توضیح پدیدهی بیمکانی، آن را نیز دارای سطوح مختلفی میداند. بیمکانی در سطوح عمیق منجر به قطع ریشهها، از بین رفتن نمادها میشود. رلف نتیجهی این سطح از بیمکانی را بیگانگی انسان از مکانها میداند.
رلف باور دارد که ورای دوران تاریخی یا موقعیتهای اجتماعی، فنی و جغرافیایی، مردم همیشه مردم نیازمند مکان خواهند بود؛ زیرا داشتن مکان و آشنا بودن با مکان، نیازی حیاتی برای انسان در درک چیستی خود است. رلف اعلام میکند که این فرض که جامعهی معاصر میتواند از راه اصلاحات فرهنگی و فناورانه، مکانها را نادیده بگیرد، از پایه اشتباه است.