Donald Appleyard |
دانلد اپلیارد |
~ گسترش نظریهی سیمای شهر |
دههی 1960 را ميتوان سرآغاز طراحي جمعي با همكاري گروههاي مرتبط به دانش اجتماعي دانست. در اين سالها اپليارد در گروه دانشمنداني بود كه همواره بر ضرورت توجه به مسائل اجتماعي در مقولهی طراحی شهری تأکید داشتند.
در 1982 آلن جیکوبز و اپلیارد با انتشار مقالهای در مجلهی انجمن شهرسازان امریکا با عنوان «به سوی یک بیانیهی طراحی شهری»، در واکنش به منشور آتن و کنگرهی سیام، مشکلات شهرهای سدهی نوزدهم اروپا را در 8 مورد زیر خلاصه نمودند :
- مسائل وابسته به محیطهای زندگی فرودستان
- رشد بیرویهی شهرها و نبود کنترل درست
- پررنگشدن فضاهای خصوصی و کمبود فضاهای همگانی
- تخریب مکانهای ارزشمند
- بیدادگری
- فروپاشی مرکز گریز
- بیمکانی
- تخصص گرایی بیریشه
در پی انتشار این منشور بود که بسیاری از این موارد در آموزشهای رسمی دانشگاهی گنجانده شد و از آن هدفهایی به شرح زیر با نام اهدافی برای زندگی شهری استخراج گشت :
- دسترسی به فرصتها، تخیل و شادی
- زیستپذیری
- هویت و کنترل
- اجتماع و زندگی همگانی
- اصالت و معنا
- محیط برای همه
- خودکفایی شهر (urbanself – reliance)
اپلیارد در امریکا پژوهشهای گستردهای در زمینهی تأثیر آمد و شد بر زندگی مردم، شکلگیری فیزیکی محیطهای شهری و شیوهی مدیریت آمد و شد در بخشهای مسکونی انجام داد و رفته رفته زمینهی اندیشه و پژوهش خود را بر موضوع شهرها و واحدهای همسایگی قابل زندگی متمرکز نمود.
برآیند پژوهشهای او در 1969 به همراه مارک لینتل (Mark lintel) که دربارهی خیابانهای زیستپذیر انجام داد، نشان میدهد که ساکنان خیابان کم آمد و شد نسبت به ساکنان خیابان پرآمد و شد، دوستان بیشتری دارند. از دیگر سو هرچه حجم آمد و شد افزایش مییابد، مردم قلمروی اجتماعی خود در آن فضا را کوچکتر میپندارند. به گفتهی اپلیارد، خیابان دارای آمد و شد، سبک اجتماعی به هم پیوسته را پدید میآورد. از سوی دیگر نتایج نشان داد که خیابان پرآمد و شد، دارای فعالیتهایی اندک در پیادهرو و یا اساساً بدون آن بود، و از پیادهرو تنها به عنوان یک راهرو و حد فاصل میان حریم خانههای شخصی و باند سواره استفاده میشد. بنا بر تعریف اپلیارد و لینتل، آمد و شد در محلهها عاملی مزاحم برای قابل زندگی بودن است، و کیفیت زندگی را در محلهها پایین میآورد. در یک خیابان قابل زندگی، بیشتر مردم یکدیگر را میشناسند. چرا که همدیگر را بیشتر میبینند و احساس وابستگی بیشتری به یکدیگر دارند. اپلیارد ضرورت توجه به جنبههای واقعی و مختلف رابطهی فرد با محیط زندگیاش را در طراحی محیطی گسترش داد. او در نقد روشها و ابزارهای متعارف رشته برنامهریزی شهری برای کاربرد در مقولات طراحی شهری، بر این باور بود که ابزارهای کنونی، مانند نقشههای کاربری زمین و نقشه سایت، توصیفهای ضعیفی برای بیان تجربه شهر هستند.
کتاب برنامهریزی یک شهر کثرتگرا، نوشتهی اپلیارد به چگونگی نگاه مردم و برنامهریزان به شهر و طرح آن میپردازد. او در این کتاب، پروژهی شهر متکثر گوئایانا، به بررسی کلیت ساختاریای پرداخت که در ذهن ساکنان مختلف از شهرشان شکل میگیرد.
اپلیارد، شناخت تفاوتهای میان ادراک و محصول (طرح) را مسئلهای جدی برای حرفهمندان میدانست. به باور او، اهل حرفه (طراحان) به آسانی ابعادی از محیط را که نامرتبط با تودهی مردم است، طراحی و برنامهریزی میکنند؛ درحالیکه ابعاد مهم محیط را نادیده میگیرند.
به باور او یکی از تفاوتهای نگرش مردم و حرفهمندان در تفاوت ابزاری و شیوهای است که آنان به شهر مینگرند. بخشهای طراحی شده به دست طراحان و برنامهریزان شهر، تنها از دید هوایی به سامان مینماید (همانند برازیلیا). درحالیکه سکونتگاههای خودجوش حتی هنگامیکه از دید پیاده نگریسته شوند جاافتادهتر مینمایند.
به باور اپلیارد، از هنگامی که ترسیم و اندازهگیری شهر ممکن شد، شهر تا جایگاه موضوعی فیزیکی تنزل یافت و تبدیل به یک ابژه شد.
* بیشتر تلاش اپلیارد بر نگاه به محیط همچون یک «کل متمرکز» بود. او با خردهگیری از برخورد موضوعی یا بخشی با شهر، این برخورد را برخاسته از ابژه پنداشتن شهر میدانست.
شهر گوئایانا نمونهی موردی اپلیارد در مورد بحث ادراک و تصویر ذهنی مردم بود. اپلیارد موضوع «معنای محیطی» را پیش کشید؛ به این معنی که به ابعاد معنای محیطی باید توجه ویژهای داشته باشیم تا دریابیم که چگونه رابطه و برهمکنش میان بافت اجتماعی و کارکردی، پایهی اقتصادی و محیط طبیعی شهر، بر شناخت ساکنان از شهرشان تأثیر میگذارد.
موضوع دیگری که اپلیارد به آن پرداخت، «بعد زمانی» است که بیشتر بر «زمان ادراکی» تأکید دارد؛ شاید بتوان گفت چیزی مانند «حس زمان» در کنار «حس مکان» و در پی شناخت چگونگی ادراک ساکنان نسبت به تغییرات محیطی گذشته، به خاطر سپرده شد، اکنون درک شد، آینده مورد انتظار و دانش آنان نسبت به برنامههای آینده شهری بود.
او دربارهی گسترش دانش شهری و اهمیت آن تأکید داشت. در ضمن او از شهر به عنوان سرچشمهی اصلی اطلاعات یاد کرد. اپلیارد که پیچیدگی تعامل دو سوی ذهن و دید را در شکلدادن به تصویر ذهنی شهروندان باور داشت، در بررسی مفهوم تصویر ذهنی، از روشهای مختلف کلامی و غیرکلامی استفاده نمود.
به گفتهی اپلیارد، مفهوم «تمایز فرم» به مانند چیزی است که لینچ از آن به عنوان «نقشانگیز بودن» نام میبرد. با این تفاوت که منظور لینچ از نقشانگیزی، گذشته از تمایز فرم، قابل رؤیت بودن را نیز دربرمیگرفت. از سویی اپلیارد، رؤیتپذیر بودن را در ارتباط با موقعیت / جایگاه آن عنصر نسبت به مراکز و کانونهای دید و فعالیت شهروندان تعریف نمود. اپلیارد کوشید تا نشان دهد نتایج به دست آمده دربارهی ساختارهای ذهنی ساکنان از شهر چه ارتباطی با سرشت ادراک شهری دارد. او بر اساس تجربههای فردی، شهر را به 4 پهنهی هم مرکز تقسیم میکند :
- پهنهی میانی که به قلمروی شخصی فرد وابسته است.
- پهنهی مربوط به سفرها و کارهای دائمی و روزمرهی فرد در شهر
- پهنهی پیرامونی، به عنوان پهنهای که قابل دیدن است.
- پهنهی مجازی، پهنهای که حاصل دریافت و تجربهی غیرمستقیم فرد از پیرامونش است.
به گفتهی اپلیارد ادراک ساکنان از شهرشان بر محور خانه شکل میگیرد و در این میان، همواره ()جزیرههایی از دانستهها وجود دارند که به دور مراکز خرید، جای کار و مکانهای پیشین سکونت، شکل میگیرد.
او بر این باور بود که کیفیت یک شهر نمیتواند به تنهایی از راه تحمیل نظام ساختاری، فکری و ارزشی طراح تعیین گردد، چرا که مسلماً جمعیت شهر در برابر آن پایداری و سرکشی خواهد کرد. اپلیارد بر این باور بود که استخوانبندی اصلی شهر باید به دست متخصصان طراحی گردد، چرا که مردم عادی منابع لازم برای انجام این کار را در اختیار ندارند.
به گفتهی اپلیارد محیط همگانی همچون محیطی که برای بیشتر مردم شناخته شده است، هنگامی شکل میگیرد که الگوهای کاربری، سامانههای جابهجایی در شهر و قابلیت دید محیط برای شهروند، با عناصر نقشانگیز شهر پیوند مییابد؛ سامانه اصلی جابهجایی در شهر، نقاط و کانونهای تصمیمگیری و پراستفادهترین کانونهای مقصدی، عناصر اصلی و مهمی در این محیط همگانی به شمار میروند.
اپلیارد ابتداییترین و اصلیترین وظیفه محیط همگانی را برقراری تعاملات میداند. یعنی آنچه که در شهرهای امروز، به برقراری ارتباط و جابهجایی میان بخشهای گوناگون شهر کاهش یافته است.