از سیطرهی کمیت، تا ارتقاء کیفیت
سالهای دههی 1960 میلادی، از یک سو سالهای شکوفایی اقتصادی و توسعهی رفاه نسبی شهروندان بود، و از سویی دیگر، سالهای پایانی آن، نمودی از نارضایتی عمومی در کند بودن اصلاحات و شرایط اجتماعی حاکم بود و اعتقاد کامل به فناوری، تناقض و بحرانهای تازهای پیش آورده بود.
در این دهه، در زمینهی شهرسازی نظریاتی ارائه شد که هر چند در آن زمان ساده و خام تلقی میشد، اما امروزه بسیار ارزشمند محسوب میشود. در این دهه انسانهای نوگرای دهه 52 به نقد کارکرد اندیشهی نوگرا و پیامدهای آن پرداختند، که به شکل پارادایمهای زیر قابل توضیح است.
- به رسمیت شناختن شهر بزرگ و رویگردانی از شهر ستیزی
یکی از اولین رویکردهای دههی 60 زیر سؤال بردن رویکردهای «شهر- ستیز» بود. شهر ستیزی، که راه حل مشکلات شهرهای بزرگ صنعتی را در شهر – روستاهای کوچک چند ده هزار نفری میدانست. نظریاتی نظیر باغشهر و طرحهای آرمانگرایان که توسط افرادی چون جین جیکوبز و میچرلیخ مورد نقد قرار گرفت. آنها به این نکته اشاره کردند که به جای کتمان وجود شهرهای متوسط و بزرگ، باید به حل مسائل آنها پرداخت. جین جیکویز شهرسازی نوگرایانه و آرمانی را گونهای «ممانعت» تعبیر میکرد. او در مخالفت با شهر ستیزان و اصول برنامهریزی ارتدوکس، شهرهای بزرگ را نه عامل بدبختی انسان، بلکه بستری پویا و مناسب برای برنامهها و تصمیمات شهرسازی میدید، به شرطی که با کشف قانونمند آن به کارکرد مناسب آن دست یافت.
- همترازی احساسات با خرد
هر چند در ابتدای مدرنیسم، خرد بسیار مهم بود، اما در آغاز دههی 60، خرد نیز مانند همه چیز تقدس خود را از دست داد، و با نقد «خرد ناب»، «خرد انتقادی» جایگزین آن شد. «خرد باوری» مورد حمله قرار گرفت و «خرد ورزی» جای آن را گرفت. هرچند فناوری ناشی از خرد باوری باعث رفاه شده بود، اما رضایت خاطر عمومی در میان جوامع دیده نمیشد. از این رو در این راستا «نسبیگرایی» پدیدار میشود و همه چیز وابسته به زمان و مکان میشود.
دستاورد نوگرایان و خرد باوران، به جای آن که محل زندگی و فعالیتهای گوناگون شهروندان باشد، به زیستگاهی بیروح و یکنواخت تبدیل شده است که برازندهی نامش یعنی زیستگاه، جای زیست بیولوژیک تودههای نیازمند به سکونت شده است که در بهترین حالت نیازهای مادی شهروندان را پاسخگوست.
- تأکید بر تفاوتها در رویارویی با باور به جهانشمولی
در این دوره، تفکر استاندارد کردن چیزهای مختلف جمله شهرسازی به سستی گراییده و این تفکر، به جهت تأکید بیش از حد به کمیت قطعی و نهایی، روی دیگر خود را نشان داد. در نتیجه این رویکرد که همهی افراد، با نیازهای یکسان دیده میشدند مورد اعتراض قرار گرفت و رفته رفته، پارادایم هنجار (نـُرم) که دارای بار فرهنگی است وبر تفاوتها پای میفشارد تا همانندیها، جایگزین «استاندارد» شد. به عبارتی به جای این که «انسان» موجودی یکسان تلقی شود، با گذر از تمام مراحل مصرفکننده، ناظر و کاربر پنداشته شدن در او، به مفهومی به نام «شهروند» رسید. در سایهی چنین نگرشی شهروند، دیگر موجودی جهانشمول و انتزاعی بنام «انسان» نبود و شهروندان به موجوداتی با ارزشهای متفاوت تبدیل گردیدند.
شهروندی با نیازها و خواستهای متفاوت و تأثیرگذار و تأثیرپذیر از محیط زیست خود، و این دیدگاه که هدف همهی فعالیتهای شهرسازی، شکوفایی شخصیت فردی و اجتماعی انسان است. در اینباره میچرلیخ معتقد است هدف هر تحول اجتماعی، افزایش «تعهد شهروندی» است. به معنای پرورش انسانی آزاد، مستقل، مسئول، فعال و با دیدگاهی انتقادی که میتواند فعالانه در سرنوشت خود و جامعهاش سهیم و موثر باشد.
- رویگردانی از دوگانه پنداری : نسبیگرایی در رویارویی با حقیقت مطلق
در دههی 60، تفکر دوگانه باور از پدیدهها مانند خوب / بد، نو / کهنه، ذهن / عین و … مورد انتقاد قرار گرفت و این باور که این واژهها مطلق و در تضاد با هم نیستند و بلکه مکمل یکدیگرند، مطرح شد.
تا پیش از این، باور بر این بود که در برخورد با این پدیدههای دوگانه یکی باید به نفع دیگری از میان برود. لیکن در این دوران تصور دوگانه باوری (دوالیستی) به چالش کشیده شد و به این مفاهیم به عنوان گونههای همزاد و مکمل نگریسته شد، که تصور وجود یکی بدون دیگری غیر ممکن مینمود.
انسانها دریافتند که هر تفاوتی برآمده از تضاد نیست و هر اختلافی وابسته به شرایط زمان و مکان است و بدین اعتبار حقیقت هر چیزی نسبی است، که وابسته به زمان و مکان است. بنابراین به این نتیجه رسیدند که «یکسانسازی»، چارهی مشکلات نیست، بلکه تفاوت بین چیزهاست که میتواند آنها را مکمل هم گرداند. پس تفاوتها با ارزشتر تلقی شد.
«آلدوفان آیک» از جمله کسانی بود که دوگانه پنداری نوگرایان را خطرناک میدانست و بسیاری از آسیبهای وارد به شهرسازی معاصر را ناشی از این دیدگاه میدید، چرا که بر این باور بود که توجه به عرصهی خصوصی و همگانی و بیتوجهی به عرصههای میانی و محل دیدار فرد با جمع، از چنین دیدگاهی نشأت میگیرد.
همچنین «رابرت ونتوری» نیز رویکرد «یا این، یا آن» را از سادهانگاری نوگرایان میدانست و رویکرد «هم این، و هم آن را» مطرح کرد.
- ناهمگنی و ناهمزمانی جامعه در رویارویی با برداشت خطی از تاریخ
در این دوره، این تصور که کشورهایی که شیوههای تولیدی اولیه، بردهداری، فئودالی و سرمایهداری را بدون پرش نگذرانده باشند، نمیتوانند واژهی «توسعهیافته» را بر خود بگذارند، پوچ و بیمعنا شد. از این رو، در این دوره تصور «رویکرد توسعهی خطی» در هر جامعه ارزش خود را از دست داد.
در این زمان تغییرات ناشی از انقلاب صنعتی پدیدهی زمان را چنان به رخ کشید که اندیشمندان معماری و شهرسازی را در آغاز به این تصور واداشت که زمان را بعد چهارم فضا انگارند. پیامد این تفکر باعث شد تا انسان حریصانه به دنبال انتخابهای ناب و نوین باشد؛ تا این که پیامدهای ناشی از این تفکر باعث شد تا در این تصور بازنگری شده و زمان را پدیدهای جدا از انسان ندانند، بلکه زمان کاملاً به ویژگی ادراک انسان وابسته است.
«یورگن یورکه»، «آلدوفان آیک» از منتقدان تصور زمان به عنوان بعد چهارمند، و معتقدند آنچه انسان به عنوان زمان درک میکند در مقابل رویدادها معنا مییابد. ادراکی و ذهنی دانستن زمان باعث اهمیت یافتن مفاهیمی چون «توالی» و «سكانس» رویدادها در یک یا چند رابطه با فضا شد.
«گوردن کالن» در مفاهیم «رویدادهای متوالی» جنبههایی از این موضوع را مطرح کرد. «هالپرین» در موضوع «حرکت موزون شهر» ضرورت تنظیم هماهنگی حرکات را پیش کشید. آلدو روسی که شهر را تجسد کالبدی خاطرات ساکنان آن میداند، تاکید کرد که هر آنچه در گذر زمان پدید آمده، بخش جداییناپذیری از شرایط حال بوده، دستاویزی برای نوآوری و مکاشفه است.
- هشدار به حفظ و بهبود کیفیت در رویارویی یا کمیتگرایی مهندسان
در این دوره، اندیشمندان علوم اجتماعی و برخی معماران دوراندیش بر لزوم توجه به کیفیت در برابر کمیت صرف، که به نامطلوبی محیطهای شهری انجامیده بود، تأکید کردند. آنها علاوه بر نیازهای مادی، توجه به نیازهای روانی شهروندان را هم مدنظر قرار دادند. این دوراندیشان هشدار دادند هر کمیتی دارای کیفیت است و هر کیفیتی بدون کمیت قابل تصور نیست. به همین دلیل کیفیتهایی چون سرزندگی، خوانایی، امنیت و … در فضای شهری مطرح شد، و حضور مردم به عنوان عامل اصلی شکلدهنده به فضای شهری مورد توجه قرار گرفت. همچنین در این بین برخی اندیشمندان به طرح دستهای از مفاهیم کیفی و ضرورت توجه به آن پرداختند.
- گئورگی کیبس = رابطهی انسان و محیط
- پاول زوکر = نقش میدان در تعامل اجتماعی و شکوفایی جمعیت انسان
- گوردن کالن = هنر مناسبات – ایجاد رابطه در میان اجزای شهر
- کوین لینچ = تمرکز بر تصور ذهنی شهروندان از شهر
- کالین بیوکنن = تعدیل پیامدهای ترافیک
- میچرلیخ = روانکاوی ناهنجاری شهرها
- هالپرین = هماهنگی و تنظیم موزون حرکتها
- چرمایف = توجه به عرصههای خصوصی و همگانی
- آلدو روسی = تأکید بر وجود زنجیرهی پیوستهی بین گذشته و آینده
- رابرت ونتوری = همزاد دانستن در صفت سادگی و پیچیدگی
- ادوارد هال = وجود تفکر سلسلهمراتبی افراد در تعامل با دیگران
- دنیس اسکارت براون = نگاه معنا شناختی به شهر
- فونکسیون یا فانکشن (از محتوا تا کارکرد)
در ابتدا معنی واژهی فونکسیون معادل «محتوی یا درونمایه» یا «جوهره» یک پدیده بود. همچنین عملکرد یا کارکرد را میتوان یکی از تعابیر فانکشن دانست. برداشتی که از ابتدا میان فانکسیونالیستها مانند سولیوان مطرح بود.
سولیوان شعار «فرم ناشی از فونکسیون است» را نه به این معنا که فرم از کارکرد تبعیت میکند؛ بلکه به این منظور که آن ظاهری که از ماهیت یا محتوی به وجود میآید، در چالش با وظیفه خود را نمایان میسازد.
برای فونکسیونالیستها (فایدهگرایان یا عملگرایان)، وظیفهی ساختمان چیزی بود که نه تنها «فایده» یا کارکرد را شامل میشد؛ بلکه از آن هم فراتر میرفت. در مقابل این باور، باور «خردگرایانه» بود که در پی راهکارهای امکانپذیر و گونهواره بود و فرم را یک نتیجه یا محصول میپنداشت. (نتیجه در مقابل وظیفه!)
به طور کلی افرادی چون سولیوان، رایت، هوگو هرینگ، هانس شارون و آلوار آلتو به دنبال فرمیابی بودند (در برابر فرمدهی). در برابر این رویکرد، رویکرد خردگرایانه، مبنی بر تفکر معماری نوعی حذف کردن است وجود دارد. میان خردگرایان و آنچه به عملگرایان معروف شد، نوعی هماهنگی نیز وجود دارد؛ از جمله نفی فرم سنتی و تاریخی، نوسازی پدیدهها. در این دوران، با آغاز ورود «نشانهشناسی» در معماری و شهرسازی به دست کسانی چون کپس، لینچ، ونتوری و اسکات براون، معلوم شد پدیده افزون بر دو مؤلفهی فرم و کارکرد دارای مؤلفهای به نام «معنا» نیز هست، به این ترتیب در این دوره «کارکرد» قداست خود را از دست داد و در کنار دو مؤلفهی دیگر یعنی «فرم» و «معنا»، همارزش گردید و «فضا» از مفهومی که بیش از هر چیز محصول همنشینی فرم و کارکرد است، به پدیدهای ذهنی به عنوان «مکان» تغییر ماهیت داد.
- کشف دوبارهی فضای شهری، همچون عرصهای برای تعامل اجتماعی
تا این دوره معماران نوگرا به شکوه و جلوهی تک ساختمانها میپرداختند و هیچ توجهی به فضاهای باز و همگانی نداشتند. با کشف این مشکل و تفهیم نبود (وحدت در عین کثرت) نوگرایان برای جبران به ساخت فرهنگسراها و مراکز خرید و … پرداختند و مردم را زیر سقفها تبعید کردند و پیوند میان درون و بیرون را به هم ریختند. در این دوران، بار دیگر فضاهای باز شهری و عرصههای همگانی به عنوان اجزای اصلی شهر در مقابل تبدیلشدن شهر به گسترهی بیکران و نامتناهیای که صحنهای برای نمایش تک ساختمانها و آثار معماری مدرنیستها شده بود، مطرح گردید.
هالپرین معتقد است فضاهای باز، فضاهایی هستند که زندگی شهری در آن چهره میبندد. همچنین زوکر میدان را مرکز تعاملات اجتماعی و جزیی از ساخت فضایی شهر و توقفگاه روانی در منظر شهری میدانست.
اشپرای رگن فضای شهری را به دو دستهی فضای رسمی یا شهر و فضای طبیعی یا باز تقسیم کرد و آنها را طیف گستردهای از فضاها میدانست که کل شهر در آن هستی مییابد. یان گل تدوین کتاب «زندگی در فضای میان ساختمانها» و کتاب «تقابل میان حریمهای خصوصی و همگانی» (1977) را در دست داشت، و بر اهمیت زندگی جاری در فضاهای همگانی تأکید مینمود.
- توجه به ساختار و رابطهی میان اجزاء
تا این دوران (دههی 70-60) توجه بیش از اندازه به تک ساختمانها، شهرسازی بولدوزری و انبوهسازی، همگی نشان از به واقعیت نپیوستن آرزوی شهروندان شهر صنعتی میداد و ساختمانها بدون رابطه با زمینه و همسایگان شکل میگرفتند.
در دههی 40 و 50 شهرسازی همچنان در دست معماران و مهندسان بود، و دو رویکرد کلی نخست توسط مهندسان که شهر را چون شئ مکانیکی میپنداشتند و تمام طراحیها با هدف حل مسائل فنی شهر بود و شعار این دسته افزایش کارآیی هرچه بیشتر کارکردها بود. رویکرد دوم معماران بزرگی بودند که قصد ترویج اندیشههای معماری نوگرا را در شهرها داشتند. این گروه با بیان این که ساختمان در عین پاسخگویی به کارکرد اصلی، باید جایی برای بروز اهداف هنری نیز داشته باشد، شروع به بررسی واحدهای کوچک (مسکن حداقل) کردند و سپس به طراحی واحدهای همسایگی یا محلات مسکونی پرداختند. این طرز تفکر که از ابتدا تا پایان کنگرهی سیام وجود داشت جایگاه «شهر» ها را تا مرز «زیستگاه» پایین آورد که هیچ رابطهای میان اجزای آن وجود نداشت.
این دو رویکرد اصلی «فناوری محور» و «ساختمان محور» مدرنیستی، سبب شده بود که رابطهی میان اجزای زیستگاه از میان برود و از اینرو در این زمان، بحث رابطه و ساختار (به عنوان رابطهی اصلی شکلدهنده به استخوانبندی شهر) مطرح شد.
برای رفع این معضل افرادی چون کنزوتانگه مفهوم ایجاد استخوانبندی را زمینهی اصلی طراحی شهری اعلام نمود. در برابر متابولیستها که ساختار شهر را مفهومی زیستشناختی میدیدند ساختارگرایان هلندی چون «فان آیک» برای آن مفهومی انسانشناختی قائل بودند و عامل «فرهنگ» را مهمترین عامل تأثیرگذار بر انسان و شهر میدانستند. همچنین گوردن کالن طراحی شهری را هنر ایجاد ارتباط یا رابطه میان اجزای یک شهر معرفی کرد.
ادموند بیکن نیز «ساختار» را عامل تعیینکنندهی پیوند اجزاء در خدمت به کل شهر میدانست. عناصر مهم در ساختار شهر از دیدگاه بیکن عبارت بودند از :
- شبکهی حرکتی 2. بردارهای نیرویی حاصل رابطهی توده و فضای موجود
لینچ نیز با تأکید بر عناصر 5 گانهی سیمای شهر، و چگونگی شکلگیری تصویر ذهنی شهروندان از اجزا شهر و رابطه آنها – با تأکید بر این که کدام یک از عناصر برجستهتر و شاخصترند – به نوعی نظریات ساختگرایانهی حاکم بر اندیشههای این دوره را دنبال میکند.
- نقد حاکمیت خودروی شخصی بر عرصهی همگانی
توجه بیش از حد به خودرو و تأمین مسیرهای سواره، به کاهش حضور پیادهها در عرصههای همگانی و کاهش کیفیت مطلوب زندگی انجامید.
کالین بیوکنن به این نکته اشاره کرد که خودرو بخش جداییناپذیر از شهر است، و با مطرح نمودن «معماری آمد و شد» تأکید کرد که نباید طراحی مسیرهای حرکتی را، جدا از دیگر مسائل شهر در نظر گرفت.
* ایدهی بیوکنن = پهنههای محیطی با تأکید بر ایمنی پیاده در برابر خودرو.
در این راستا غلبهی خودرو بر پیادهها در شهرها به چالش کشیده شد و جنبشهایی چون «پیادهراهسازی» و «آرامسازی ترافیک» را در پی داشت.
در پی استقبال از جنبش پیادهراهسازی در شهرهای اروپایی، الگوی «مرکز شهر بدون خودرو» مطرح شد. همچنین از آغاز دههی 70 میلادی و با ایده گرفتن از تجربههای شهرسازی هلند، ایدهی وونرف[1] گسترش یافت. در این ایده بر حذف کامل آمد و شد گذری خودرو از محلههای مسکونی و حل دسترسیهای مقصدی به واحدهای مسکونی تأکید شده است. مبتنی بر این ایده دو الگوی مفهومی «بهبود کیفی محیطهای مسکونی[2]» و «آرامسازی ترافیک سواره[3]» ارائه شد.
- سالهای انقلاب اطلاعات و فروپاشی بلوکها (رویدادهای مهم سالهای 1974 تا 1989)
1974 | مرکز تجارت جهانی نیویورک یا آسمان خراش دوقلو ساخته شد. |
1974 | کریستیان نوربرگ : کتاب «معنا در معماری غرب»
مشائیل ترین : کتاب «طراحی شهری در تئوری و عمل» و «انسان و فرم شهر» مک بی : پیشنهاد قدمی ارگانیک برای بازسازی محلات و خیابانهای درون شهر |
1975 | ترجمهی کتاب فضای شهری راب کریر به زبان آلمانی |
1976 | چاپ کتاب «شکل معماری مدرن» برولین
چاپ کتاب «تصویر ذهنی از شهر در عمل برنامه ریزی» میشائیل تریب چاپ کتاب «طراحی یک شهر کثرتگرا» الکساندر چاپ کتاب «زبان معماری فرا مدرن» چارلز جنکس چاپ کتاب «ابعاد انسانی فرم شهری» راپاپورت طرح باز زندهسازی گلاسکو تدوین میشود |
1978 | کتاب «هزیان نیویورک» رم کولهاس
انتشار مقالهی «تنها راه معماری» لئون کریر و موریس کومو به زبان فرانسه تدوین کتاب «برنامهریزی ساخت شهر» آلن جیکوبز چاپ کتاب «کولاژیتی» کالین رو و فردکوتر به زبان انگلیسی |
1979 | کربستوفر الکساندر : کتاب «معماری و راز جاودانگی» را مینویسد.
کتاب «روح مکان» نوربرگ شولتز |
1979 | تریب : کتاب سیاستهای طراحی شهری
کتاب «حفظ میراث شهرهای اروپایی» اپلیارد به چاپ رسید. |
1980 | ارائهی نظریهی «فرم خوب شهر» توسط کوین لینچ |
1981 | اپلیارد : کتاب «خیابانهای قابل زندگی» |
1982 | آموس راپاپورت
کتاب «معنای محیط ساخته شده» |
1983 | نمایشگاه معماری «وا سازگرا» در نیویورک |
1984 | کتاب «مبانی طراحی شهری» ریچارد هرمن، کتاب «مفهوم سکونت» نوربرگ شولتر و تدوین کتاب «تجربه شهری» کلودفیشر |
1985 | آلن جیکوبز :کتاب «نگاهی به شهرها»
تریب : «حفظ و طراحی تصویر ذهنی» * تشکیل بنیاد مسئولیت ملی در انگلیس با هدف حفاظت از مناطق طبیعی و تاریخی |
1986 | جمعیت جهان به 5 میلیارد میرسد |
1986 | راجر ترانسیک : کشف فضاهای گمشده
نوربرگ شولتز : ریشههای معماری مدرن |
1987 | الکساندر : تئوری جدید در طراحی شهری
جان لنگ : آفرینش نظریهی معماری فریدمن : برنامهریزی در حوزهی عمومی * تعریف توسعهی پایدار توسط هیئت جهانی محیط زیست و توسعه |
1988 | پیتر هال : شهرهای فردا |
1989 | هاروی : کتاب «وضعیت فراتجدد»
جان فارتر : کتاب «برنامهریزی در مواجهه با قدرت» |
پارادایمهای مهم سالهای 1974 تا 1989
بعد از جنگ جهانی دوم گسترش تقاضا در بیشتر کشورها با تولد قارچگونهی شهرها و بالا رفتن یکنواخت و دائمی استانداردهای زندگی، ظاهراً بازار همواره رو به رشدی را در درون مرزها فراهم کرد. چون بیشتر کارگران در کشورهای صنعتی دستمزدهای بالا طلب میکردند، کارفرمایان این بخش از کار را به کشورهای جهان سوم منتقل میکردند.
جوامع صنعتی پیشرفته از نیمهی قرن بیستم وارد مرحلهی تازهای از توسعهی «دوران فرا صنعتی» شدند که مهمترین دگرگونیهای آن عبارتند از:
- زندگی شهری شیوهی اصلی زندگی انسانها شد و کلان شهرهایی با چندگانگی و تنوع بسیار به وجود آمد؛ 2. رشد بخش خدمات نسبت به صنعت و کشاورزی؛ 3. انقلاب اطلاعاتی وابستگی به رایانه و فناوریهای خودکار؛ 4. افزایش مبادلات مالی – سرمایهای و به وجود آمدن بازارهای سرمایهای در پهنهی جهان (فکوهی، 1383: 117- 116)
در نیمهی دوم سدهی بیستم روستاها جمعیت خود را از دست دادند و به خصوص در کشورهای جهان سوم، رشد شهرنشینی افزایش یافت. در میان دههی 1980، 42% مردم جهان شهرنشین بودند (هابسبام، 1380: 214) از مهمترین پیامد این رویداد، افزایش بیش از اندازهی جمعیت کلان شهرها بود، همچنین به وجود آمدن قشر کارگران یقه سفید به خاطر افزایش بخش خدمات در دههی 70.
در همین دوران رایانهای شدن جوامع انسانی که نام «انقلاب اطلاعاتی» به خود گرفته بود، به اوج خود رسید. این امر جوامع انسانی را به سوی الکترونیکی شدن، پیشبرد. به گونهای که در سالهای بعد به پیشنهاداتی در رقابت شهر مجازی انجامید که شهر الکترونیک یا شهر دیجیتالی نیز خوانده میشد. این شهر مجموعهای از فضاهای مجازی یا الکترونیک روی اینترنت است که همچون شهری واقعی میتوان در آن به کار، خرید، تفریح دیدار، ارتباط و … پرداخت. (فکوهی، 1383: 133) «نظریهی آشوب» به معنای این که در هر بینظمی، نظمی نهفته است نیز در همین زمان مطرح شد.
بدین سان مفاهیم مختلفی چون «نسبی بودن» و «عدم قطعیت» در بسیاری از دانشها از جمله طراحی مطرح شد، و ضرورت انعطافپذیری و شکلگیری طرح در بستر زمانی و مکانی، باعث شد تا فرآیند طراحی از سیر خطی به سیر چرخشی تحول یابد.
در دههی 1980 موج «ساختارگرایی» مطرح شد که به رویارویی با دعویها و لافزنیهای علمی ساختارگرایی برخاست. (قرهباغی، 1380: 63) جنگ پرشور و نامنتظرهای از اندیشهها در راه بود و رفته رفته در معماری، برنامهریزی شهری، طراحی محیط و … تعاریف تازهای فضا و محیط ساخته شده در رویکرد جدید را ارائه داد (موگروئر، 1380: 4-5) در این میان رویکردهای وابسته به مارکسیسم درباره فضا، ساختمانها و چشماندازها نیز وجود داشت.
انتشار کتاب «بازتابها» اثر والتر بنجامین، تجزیه و تحلیل زندگی شهری، شهرها و خیابانها، جایگاه ویژهای در شیوهی روایت واقعیتهای زندگی یافت. همچنین کتاب «زندگی روزمره در دنیای مدرن» و کتاب «تولید فضا» اثر هانری لوفور نیز از جملهی این آثار است. همچنین افرادی چون دیوید هاروی و ادوارد شورا نیز کارهای مهمی را در گسترش تأویلهای ساختارگرایانه ارائه دادند. (موگروئر 1380: 4)
مفهوم پلورالیسم (کثرتگرایی) در شناخت پدیدهها از مهمترین اصول دورهی پسامدرن و در رویارویی با پذیرش هرگونه مفهوم مطلق ارائه میشود.
کثرتگرایی به مفهوم امروز آن، ریشه در نحلههای فلسفی دارد. از موضع این فلسفه، با باور به چندگانه و چند وجهی بودن هویت، ()دو رگه بودن را بر ()اصالت و ()پیچیدگی را بر ()سادگی برتری میدهد؛ حتی در معماری نیز بر ابعاد نشانه شناختی تاکید میشود.
ادموند هوسرل بنیانگذار مکتب پدیدار شناختی، که باور بر تکثر معانی یک پدیده دارد؛ کوشید تا اثبات کند عینیت و ذهنیت در حقیقت در مناسبتی ضروری قرار میگیرند و ما هیچگاه نمیتوانیم این دو را جدای از هم در نظر بگیریم. (ضمیران، 1380: 74- 75) انسان دورهی فرانوگرایی در دنیایی زندگی میکند که بیش از هر دورهای ذهنی شده و ذهنیت بر هر چیز دیگری مقدم است.
ملیگرایی و تلاش برای باز تعریف هویت جلوهی دیگری از بخشهای اجتماعی در سالهای پایانی قرن بیستم است. بر پایهی چنین تصویری ملیگرایی بیش از هر چیز با مفاهیمی چون هویتهای منطقهای یا اجتماع محلی پیوند میخورد، به عبارتی هویت ملی از مفهومی جهانی، به مفهوم اجتماع بر میگردد و مردم در برابر فرایند فردی شدن و تجزیهی اجتماعی میایستند و به گرد هم آمدن در سازمانهای اجتماعگونه که احساس هویت فرهنگی و حس تعلق داشته باشد، گرایش پیدا میکنند.
بعد از اوج گرفتن نهضت فمنيسم، مهمترین پیامد آن دگرگونی و فروپاشی روز افزون خانواده بود. بخش بزرگی از جمعیت به صورت تک نفری یا زوجهای ازدواج نکرده به زندگی ادامه میدادند که برای تأمین مسکن آنها باید روش جدیدی اتخاذ میشد. گونهی تازهی سکونت که در شهرهای اروپایی به وجود آمد، واحدهای اشتراکی یا مسکن جمعی بود. سال 70 زمان ایجاد محلههای مسکونی تازه با تنوع در شمار طبقات یا اندازهی ساختمانها بود. به دنبال سیاست افزایش تراکم انواع مختلف ساختمانها که فرم کلی آنها در آغاز برخاسته از پارکشهر و فضاهای سبز پیوستهی میان آن بود، با یکدیگر در آمیختند. روند فناوری ارتباطات، مردم را در خانهها زندانی کرد و تعامل اجتماعی که مستلزم حضور شهروندان در عرصههای همگانی بود، به طور چشمگیری رنگ باخت. بدینسان ضرورت کشف دوبارهی فضاهای همگانی و تقویت مرز شهری فضاهای شهری، یکی از موارد مورد تأکید، به ویژه در عرصهی طراحی گشت.
در این دوره برخلاف گذشته که پس از جنگ به احداث شهرکهای جدید در حواشی شهرها روی میآورند، در این مقطع رویکرد شهرسازی رسمی به تخریب و نوسازی شهری با رویکرد توسعهی درونی تبدیل شد. اما با توجه به تمام فواید آن، پیامد نامطلوب آن تبدیل شدن بافت سنتی به جولانگاه بانکها، شرکتهای بزرگ و … بود. همچنین بازگذاشتن دست مهندسان ترافیک و به دنبال آن تعریض معابر به بهانهی حل مشکل ترافیک، بافت شهر را پاره پاره کرد. این تغییرات و تخریبهای پی در پی باعث ایجاد نوعی حس نوستالژی و ایجاد رویکردهای جدید در حوزهی طراحی شهری شد. مقاله «تنها راه معماری» نوشتهی موریس کولو و لئون کریر به دنبال حس تهدید از رویکرد نوسازی و تخریب تدوین شد.
رویکرد نگه داشت گذشته به دنبال این جریان به وجود آمد. پروژههای باز زندهسازی مطرح شد، و بازسازی دارای بار منفی شد.
اپرای باستیل، هرم لوور، طاق بزرگ از نمونه ساختمانهای بزرگ خصوصی و همگانی در پاریس هستند که توسط ژرک شیراک در راستای باززندهسازی پاریس مطرح شد.
سال 1975 که سال «حفاظت از میراث فرهنگی نامیده شد» با شعار حفاظت، بازسازی، یادآوری نقش مهمی در تغییر این رویکرد بازی کرد.
در این سالها بیشتر معماران و طراحان به بستر و زمینهی طرح توجهی نمیکردند و این باعث از دست رفتن انسجام محیط کالبدی شد، که به دست کسانی چون کالینرو و ریچارد هدمن که دیدگاه زمینهگرا داشتند، لزوم توجه به زمینه را فراهم کرد.
آلمان غربی توجه خاصی به مراکز شهری از خود نشان داد. جنش پیادهراهسازی و آرامسازی ترافیک محلات مسکونی دو دستاورد بزرگ آلمانها برای شهرهایشان بود.
مؤثرترین تجربهی امریکا در زمینهی باز زندهسازی و پهنههای مرکزی شهرهای ساحلی است. پروژههای بالتیمور و دیزنیلند از نمونه پروژههای باززندهسازی است که در سطح جهانی مورد توجه قرار گرفت.
پروژههای پیادهراهسازی در اکثر کشورها مورد توجه قرار گرفت و در عمل نشان داد مراکز تفریح و خرید بدون مزاحمت خودروی شخصی تا چه اندازه ایمن و جذاب است. طبق آمار کنگرهی شهرسازی آلمان، شمار شهرهای دارای پیادهراه از 158 شهر در سال 1974 به 271 شهر در سال 1976 رسید.
از آغاز دههی 70 ایدهای از تجربههای شهرسازی هلند به نام مدل «وونرف» که در 1965 از شهر دلفت آغاز شد، به آلمان و دیگر کشورها رخنه کرد. ایدهی اصلی این مدل حذف کامل آمد و شد گذری خودرو از محلههای مسکونی و حل دسترسیهای مقصدی به واحدهای مسکونی بود.
یکی دیگر از پارادایمهای مهم در دهههای پایانی قرن بیستم، موضوع «مشارکت مردم» در تصمیمگیری برای تغییرات محیط زندگیشان بود. فشار افکار عمومی و اعتراض به طراحیهای برخلاف علایق مردم باعث ایجاد قوانینی در زمینهی شهرسازی شد، و ادراک و تصور ذهنی شهروند از محیط زندگیاش از ایدهی طراح و برنامهریز مهمتر شد. به طور مشخص کسانی چون لینچ و کالن این موضوع را بررسی میکردند. کالن موضوعاتی را مطرح کرد که معرف ویژگیهای عینی محیط (منظر شهری) و تأثیر آن بر ناظر بود. لینچ موضوع ادراک شهروند را به مفاهیم ذهنی کشاند و مفهوم سیمای شهر را مطرح کرد. بدینسان دو مفهوم «تصویر ذهنی» و «سیمای شهر» در ادبیات و پایههای نظری طراحی شهری مطرح شد. همچنین لزوم طراحی کثرتگرا از سوی اپلیارد مطرح، و زمینهساز ادامهی پژوهشهای ادراکی و ترجیحات محیطی به دست نظریهپردازانی چون کاپلان شد.
مطالعه و تبیین جنبهی ادراکی شهر باعث مطرح شدن نظریات دیگری شد. برای نمونه اسکار نیومن موضوع پیشگیری از جرم و جنایت را در طراحی فضاهای نیمه همگانی بررسی میکند و مفهوم «فضاهای قابل دفاع» را پیش میکشد.
برخلاف رویکرد نوگرایانه پیش از این که برای انسان در هر کجا، فرهنگ جهانی قائل شد، در دهههای پایانی سدهی بیستم به نقش فرهنگ و تفاوتهای فرهنگی در رابطه با فرد و محیطش تأکید میشود و بعدها «معنا» به عنوان آنچه که پیوند فرد با محیط را تعریف میکند از مهمترین ابعاد پژوهشهای طراحان میگردد.
در دهه 70 و 80 حرفه و دانش طراحی بیش از هر دورهای در میان دیگر تخصصها شخصیتی مستقل یافت. در این دوره چیزی که بیش از همه در دانش طراحی نقش مییابد، مفهوم مکان است. در این دوره نه تنها خود مفهوم مکان و مفاهیم وابسته به آن به تفصیل و از جنبههای مختلف توضیح داده میشود بلکه گاه موازینی برای تجویز راهحلهای طراحانه نیز ارائه میگردد.
[1] تجربهی Woonerf در آلمانی به Wohnhof و در انگلیسی به Home Zone ترجمه شده است.
[2] تمهیداتی برای افزایش تعاملات اجتماعی ساکنان.
[3] Traffic Calming تمهیداتی در راستای کاهش سرعت و شمار خودروهای گذری در محلهها