
رسالتها و وظائف در سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور
نوشته: مرحوم دکتر حسین عظیمی
تلخیص: خسرو نورمحمدی، مسئول تدوین و انتشار آثار دکتر حسین عظیمی
این گزارش تحت عنوان” رسالتها و وظائف در سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور و در موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی” توسط مرحوم دکتر حسین عظیمی تهیه و در جلسه هیئترئیسه این سازمان در روز چهارشنبه مورخ 22/8/81 ارائه شده است.
ابتدا مقدمهای خواهم داشت که اشاره ایست بسیار کوتاه به وضعیت ایران امروز، آنگاه به تاریخچهای مختصر از سازمان مدیریت و برنامهریزی اشاره خواهم کرد، سپس به رسالتهای سازمان میپردازم.
اجازه دهید سخن در باب ایران را با نقلقولی از کتاب کوچکی تحت عنوان «اقتصاد ایران در آیینه مباحث توسعه» از نوشتههای اینجانب نقل کنم. در این کتاب اشاره بنده این است که:
داستان اقتصاد ایران برای بسیاری از نویسندگان معاصر ایرانی داستان تلاش پرمشقت مردمان این سرزمین و بازدهی محدود این تلاشهاست. همه ما بارها و بارها به این نکته اندیشیدهایم که چرا بهرغم اینهمه تلاش و زحمت توان آن را نداریم که برای فرزندان این مرزوبوم، شغل مناسب، درآمد مطلوب، زندگی آسوده، احساس امنیت اقتصادی و آیندهای نسبتاً مطمئن را فراهم آوریم. همیشه گفتهایم:
که جامعه ما دولت سالار است، که جامعه ما دارای دستگاه اداری ناکاراست، که سازمانهای لازم برای تشکیل سرمایه انسانی در کشور ما شکل نگرفته و یا نهادینه نشده است، که برخوردهای جامعه جهانی با ما ظالمانه بوده است، که مسئولان منافع شخصی خود را بر منافع اجتماعی ترجیح دادهاند، که بسترهای حرکت اقتصادی ناسالم بوده و هست، که صاحبان سرمایه در چنین بسترهای ناسالمی به دنبال سودهای آنی و درآمدهای بادآورده بودهاند، که سرمایه کشور راه خروج به دنیای خارج را خوب شناخته، که مغزهای خلاق جامعه پس از پرورش یا از جامعه رانده شده و یا خود به دیار دیگری رفتهاند، که کارها را به کاردان نسپردهایم، که به علم و فن دل ندادهایم، که به انسانیت انسان و هویت یگانه او باور نداشتهایم و … آیا اینهمه کافی نیست؟
در این راستا اقتصاد ما تبدیل به اقتصادی شده که شکوفا و پویا نیست، ازنظر فنی عقبمانده است، و سرمایهگذاری کافی در آن صورت نمیگیرد، اشتغالزایی مولد و مطلوب آن بسیار محدود است، از تورم ساختاری رنج میبرد، قدرت رقابت با اقتصادهای خارجی را ندارد، توان ایجاد تنوع لازم و بهبود کیفی در تولیدات خود را نیافته است، هزینههای تولید و بهتبع آن قیمت کالاها دائماً در حال افزایش است، این افزایش هزینه و افزایش قیمت اجازه رشد و گسترش مطلوب بازار و تولید را نمیدهد. در یککلام اقتصاد ایران، قدرت تأمین مردم را ازدستداده، نتیجه مشخص است: رکورد، بحران، بیکاری، تورم، توزیع نامتعادل و ناعادلانه درآمد و ثروت، ترس و نگرانی از آینده، مرعوب بودن در مقابل اقتصادهای بیرونی، تضعیف شدید هویت جهانی کشور و …
مشکلات مدیریتی اقتصاد کشور را نیز که همه با گوشت و پوست خود لمس کردهایم و میشناسیم و میدانیم که مقررات دستوپاگیر اداری عمده وقت همه را تلف میکند و هرروز حجم این مقررات دستوپاگیر افزوده میشود. جذب، حفظ، استفاده از نیروی انسانی کارآمد و پرانگیزه بسیار مشکل است. درگیری مسئولان با مسائل عمدتاً غیراقتصادی و اختلافنظرهای موجود بین آنان به همراه تبلیغات مخالفان شرایطی همانند یک جنگ روانی شدید را بر جامعه تحمیل کرده، بخش عمدهای از جمعیت کشور به دامان وحشتناک اعتیاد کشیده شده و ….
در اینچنین شرایطی است که در این بحث قرار است به بررسی جایگاه و رسالت سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور بپردازیم و ببینیم چه میتوان کرد. در جهت آمادگی بیشتر برای تعقیب این بحث ابتدا مرور مختصری داشته باشیم به تاریخچه برنامهریزی و سازمان برنامه کشور.
2 ـ تاریخچه برنامهریزی و سازمان برنامه کشور
اولین متنی را که بنده در این باب یافتهام نوشتهای است مربوط به سال 1310 شمسی یعنی 71 سال پیش که در آن برنامهای هفتساله برای توسعه و عمران ایران توسط آقای مهندس زاهدی پیشنهاد میشود که برنامه کاملاً معقولی برای آن زمان است ولی این پیشنهاد عملاً راه بهجایی نمیبرد و مسکوت میماند. بهعلاوه که تا سال 1316 بحث رسمی و منسجم تازهای در این زمینه دیده نمیشود. ولی برآوردهایی که وجود داد این است که علیرغم اینکه برنامهریزی توسعه در این دوره وجود ندارد، در همین سالها بهطور متوسط حدود 35% از بودجه کشور در ایجاد کارخانهها و در فعالیتهایی که ما بهطور مرسوم فعالیتهای عمرانی میشناسیم مصرف شده است. بهعبارتدیگر تلاش و فعالیت فراوانی برای عمران کشور در این دوره توسط دولت وقت صورت میگرفته است. درهرحال، در تاریخ 1/4/1316 اولین جلسه رسمی شورای اقتصاد تشکیل و آقای ابتهاج بهعنوان رئیس دبیرخانه شورای اقتصاد تعیین میشود. ولی به دلایلی که جای بحث آنها در اینجا نیست نتیجه عملی خاصی از این اقدام هم حاصل نمیشود و مسئله برنامهریزی بازهم مسکوت میماند. در 17/1/1325 هیئت دولت تصویب میکند که هیئت تهیه “نقشه اصلاحی” وضعیت کشور تشکیل شود. پسازاین اقدام، در 19/5/1325 تشکیل هیئت عالی برنامه نیز به تصویب هیئتوزیران میرسد. پیرو این مصوبه قرارداد تهیه پیشنویس برنامه اول عمرانی کشور با موسسه موریسون نودسون بسته میشود. در مرداد 1326 متن اولیه پیشنهادی برنامه اول توسعه کشور توسط این شرکت در دو گزینه 150 میلیون و 250 میلیون دلاری به هیئت دولت ارائه میشود. نهایتاً، لایحه قانونی برنامه هفتساله اول عمرانی کشور در 14/2/1327 به مجلس داده میشود. در شهریور همان سال اولین قدم برای تأسیس سازمان برنامه برداشته و با تصویب اعتباری به مبلغ 25 میلیون ریال ادارهای به نام اداره کل برنامه به ریاست مشرف نفیسی تأسیس میگردد، که این اداره بعدها سازمان برنامه موقت نام میگیرد. در 26 بهمن 1327 که آقای ساعد نخستوزیر و آقای گلشائیان وزیر مالیه بودند، برنامه اول عمران کشور تصویب میشود. حدود 21 هزار میلیارد ریال معادل حدود یکصد میلیون دلار کل اعتبار این برنامه است که البته به دلایلی که همه میدانید (عمدتاً ملی شدن صنعت نفت و حوادث مرتبط با آن) عمده این برنامه اجرا نمیشود. بهعنوانمثال فقط حدود 4 هزار میلیارد ریال در این دوره به طرحهای جدید این برنامه تخصیص مییابد. در این دوره بیثباتی اداری ـ اجرایی نسبتاً شدید بوده بهعنوانمثال از سال 1327 تا سال 1333 (دوره برنامه اول) نه نفر بهعنوان مدیرعامل سازمان منصوب و معزول شدهاند: آقایان فقیهی، نصر، حسن مشرف نفیسی، سجادی، نجفی، احمد زنگنه، جعفر شریف امامی، ابوالقاسم پناهی، احمد حسن عدل و ابوالحسن ابتهاج در این دوره رؤسای سازمان برنامه بودهاند. از زمان انتصاب ابتهاج به ریاست سازمان برنامه، این سازمان وضعیت تازهای به خود میگیرد، گروههای مطالعاتی خارجی (همانند گروه هاروارد) وارد میشوند، سازمان برنامه قدرت میگیرد و عملاً با طراحی و اجرای پروژههای زیربنایی به توسعه و عمران کشور میپردازد.
ولی نهایتاً اختلاف ابتهاج با گروههایی که در خارج سازمان برنامه در مقابل این سازمان ایستاده بودند و همچنین از دست رفتن حمایت شاه از ابتهاج، باعث کنار رفتن ابتهاج میشود ولی سازمان برنامه در ایران در این دوره تثبیتشده است.
در مورد ابتهاج و اینکه چه عواملی باعث شد که او بتواند سازمان برنامهریزی را تثبیت کند و فرآیند برنامهریزی توسعه و عمران را در کشور نهادینه نماید، باید علاوه بر اشاره به عوامل محیطی و بهویژه عوامل جهانی در ارتباط با ایران آن زمان و مسئله پایان یافتن جنگ جهانی دوم و ضرورت کنترل شوروی سابق، و تئوریهای مسلط آن زمان در ارتباط با جلوگیری از فقر و انقلاب، به ویژگیهای خاص ابتهاج هم اشاره کرد. ازجمله اینکه ایشان: سالها به تهیه نقشه اقتصادی برای توسعه کشور اندیشیده بود و وقتی مدیرعامل سازمان شد نیازمند آن نبود که تازه بنشیند و فکر کند و یا از دیگران فکر بخواهد که برای توسعه چه باید کرد، سازمان برنامه چه باید بکند، و … او میدانست چه میخواهد و چه باید بکند، تجارت کاری وسیعی با دنیای مدرن داشت، کارش در بانک شاهنشاهی شروع شده بود، تجربیات بانک جهانی و بانک ملی را نیز داشت، شخصی فوقالعاده قاطع و علاقهمند به توسعه کشور، بسیار پرکار و باپشتکار، و حداقل در سالهای اولیه مورد اعتماد کامل شخص اول مملکت بود. بهعلاوه او توانست، همکاران خلاق، نوآور، تلاشگر و پرانگیزه را جذب کند و زندگی اقتصادی مطلوبی را نیز برای همه همکارانش فراهم کرده بود. کار خوب و پرانگیزه و تلاش میخواست دستمزد و حقوق و پاداش خوب هم میپرداخت و …..
پس از ابتهاج آقای آرامش حدود 2 سال در مسئولیت ریاست سازمان قرار گرفت و با همان رویه قبلی اما مقداری نرمتر از ابتهاج سازمان را اداره کرد. سپس نوبت به مهندس اصفیاء رسید و دورهای جدید از کار پرقدرت سازمان شروع شد. درعینحال از سال 1343 بحث ورود بودجه به سازمان و تنظیم بودجه برنامهای شروع و در اواخر این دهه به سرانجام میرسد. پس بحث ورود بودجه به سازمان برنامه از سال 1343 مطرح میگردد و در سال 1344 اولین بودجه برنامهای تدوین میشود. دهه 50 ـ 40 دهه اجرای دو برنامه نسبتاً موفق سوم و چهارم توسعه است. در این سالها امور اقتصادی کشور نظم دارد و نقش سازمان برنامه در ایجاد این نظم بسیار مهم است ولی از سال 1352 است که با افزایش شدید درآمد نفتی و از بین رفتن نظم تفکری در سازماندهی اقتصادی کشور، زنگ آغاز فروپاشی سازمان زده میشود. بهعبارتدیگر، تجدیدنظر در برنامه پنجم نظم و انضباط برنامهریزی را از بین میبرد و دخالتهای بلند پروازانه شاه زنگ آغاز متلاشی شدن سازمان را به صدا درمیآورد. بههرحال برنامه تجدیدنظر شده پنجم، از دید برنامهریزی، تجربهای کاملاً شکستخورده است. هرچند با توجه به حجم دلار خرج شده در این دوره وضعیت روند سرمایهگذاری ازنظر کلی بسیار خوب بوده است. نکتهای که بهاندازه کافی موردعنایت قرار نگرفته است و مایلم مورد تأکید قرار دهم همین شکست تجربه برنامهریزی در بطن حجم وسیع منابع طی سالهای 57 ـ 1352 است و مسئله این است که قبل از روشن شدن این مسئله و موردعنایت قرار گرفتن آن، انقلاب موفق و این شکست فراموش شد. لذا شروع بازسازی سازمان در دوران پس از انقلاب روی تجربهای شکستخورده و متکی بر شکستی که شناخته شده نبود عملی میشود. این نکته مسئلهای است که فکر میکنم باید روی آن بحث لازم و مفصل انجام پذیرد.
درهرحال سالهای 59 ـ 57 عمدتاً مصروف پاکسازی، بازسازی، تجدید ساختار، و نوسازی سازمان گردید. طی سالهای 64 ـ 60 جان تازهای به سازمان دمیده شد، فعالیت برنامهریزی مجدداً بهشدت دنبال شد، برنامه اول تهیه و به مجلس ارائه گردید. بودجه سر و سازمان تازهای گرفت ولی قبل از نهادینه شدن این تجربه، حوادث سالهای 67 ـ 65 پیش آمد: مشکلات شدید بخش نفت، تشدید جنگ و … این حوادث باعث شدند که عمده فعالیت سازمان برنامه در این سالهای معطوف به تأمین مالی بودجه و جنگ و حفظ ثبات نظام، انقلاب و کشور شود. اما مشکلی که بهصورت نهفته از سالهای قبل در سازمان برنامه شروع شده بود، یعنی فروپاشی و شکست تجربه برنامهریزی سیاسی شده و دستوری سالهای 57 ـ 1352 عمدتاً تجربه برنامهریزی بعدی این سازمان طی سالهای 75 ـ 1368 یعنی سالهای تهیه برنامههای اول و دوم توسعه بعد از انقلاب را نیز با شکست نسبی مواجه کرد. در این سالها اقتدار وسیع ریاستجمهور و نگرشهای عملی و اقتدار گرایانه ایشان همراه با امکان استفاده وسیع از منابع خارجی عمدتاً شرایطی همخوان با دوره 56 ـ 1352 را ایجاد کرد. در همین فرآیند است که سازمان برنامه شروع به خروج از مسیر تکوین یک سازمان تخصصی توسعهای و ورود به مسیر تکوین یک سازمان اداری میکند. سالهای 79 ـ 1376 سالهای بیثباتی است، چندین رئیس به سازمان میآیند، هر یک دوره کوتاهی میمانند، بحثها در سطح جامعه هم بهشدت سیاسی میشود و …. درعینحال فرآیند ناآگاهانه و غیرارادی تثبیت اداری شدن سازمان دنبال و تا حد زیادی نهادینه میشود. تصور بنده این است مرحله تازهای که از سال 1380 در سازمان شروع شده، مرحلهای که ما هماکنون مشغول طی آن هستیم میتواند با یکی از دو حالت زیر به اتمام برسد:
1 ـ مرگ نهایی سازمان توسعهای قدیم
2 ـ تجدید حیات سازمان عمران و توسعه کشور
اجازه دهید این بار تاریخ سازمان را قبل از اینکه نوشته شود بخوانیم. در این راستا باید پرسید آینده چه قضاوتی درباره ما و درباره این دوره سازمان خواهد کرد. به نظر بنده قضاوت این خواهد بود که یا ما میخهای تابوت جسد سازمان برنامه توسعهای کشور را محکم کردیم و سازمان برنامه قدیم را به خاک سپردیم و آن را رسماً به سازمان بودجه تبدیل کردیم و یا آنکه کوشیدیم و موفق شدیم حیات اصلی توسعهای لازم را به سازمان برگردانیم، آن را سازمانی توسعهای و عمرانی کنیم و در کنار این وظیفه اصلی و همراه با آن به مسئله بودجهریزی، مدیریت و تشکیلات هم پرداختیم. تأکید میکنم به نظر بنده، هماکنون در مقطعی هستیم که دوره تصمیمگیری نهایی درباره وضعیت سازمان است، یا اینکه مرگ سازمان عمرانی کشور را باید پذیرفت و یا باید برای تجدید حیات سازمانی توسعهای کشور تلاش کرد، تلاشی که باید قاطع، وسیع و بسیار قابلتوجه باشد تا بتواند موفق بشود چراکه متأسفانه سالهاست که سازمان برنامهوبودجه، یا سازمان مدیریت و برنامهریزی از این مسیر خارج شده و در مسیری دیگر به حرکت درآمده و لذا عملاً ساختاری متفاوت همراه با رویهها و فرهنگ کاری متفاوت پیدا کرده است.
با توجه به این نکتههاست که باید این سؤال مهم را مطرح کرد که جایگاه و رسالت سازمان مدیریت و برنامهریزی در این شرایط چیست؟
- آیا نقش عمده ما این است که دبیرخانه هیئت دولت باشیم؟
- آیا نقش عمده ما این است که تداوم وضعیت جاری بدون بحرانهای شدید را ممکن نماییم و در این راستا به جمعوجور کردن بودجه، حداقل کردن کسری بودجه، تأمین مالی بودجه و مسائلی از این قبیل بپردازیم؟
- آیا ما باید درگیر مداوم جلسات حلوفصل مسائل و مشکلات روزمره جامعه باشیم؟ از شما دوستان شنیدهام که در شرایط فعلی یعنی برای امسال در سازمان برنامهوبودجه برآورد میکنیم که باید به حدود 600 هزار نامه پاسخ دهیم. آیا این است نقشی که ما در جامعه باید داشته باشیم؟
در مقدمه سخن، وضعیت بسیار نامطلوب اقتصادی جامعه را در شرایط فعلی مطرح کردهایم. اکنون تحول وضعیت سازمان مدیریت و برنامهریزی را نیز طی حدود 50 سال میبینیم. با توجه به این مباحث، این سؤال اساسی برای بنده و برای هر کس دیگری که به این کشور علاقهمند است مطرح میشود که چه باید کرد؟ در همین ارتباط است که سؤال دوم مطرح میشود که سازمان مدیریت و برنامهریزی بااینهمه اعتبار و خوشنامی به ارث رسیده از گذشته، به کجا میرود؟ در همینجا برای روشن شدن مسئله خودشناسی و اهمیت سازمان برنامه بد نیست اشارهکنم به این سؤال که چرا طی دهههای متمادی اکثر بچههای باهوش ایرانی که به مدرسه میرفتند مایل بودند در پایان تحصیل مهندس شوند؟ بسیاری از این کودکان و حتی در موارد متعددی پدر و مادرشان هم نمیدانستند مهندس چیست و چکار میکند ولی میخواستند مهندس شوند. چرا؟ مدتها قبل این سؤال برای من مطرح شده بود و در حد فرصت، تحقیقی پیرامون این مسئله کردم و متوجه شدم که ریشه این امر به سازمان برنامه و بهویژه دورههای اولیه سازمان برنامه برمیگردد در آن دورهها بود که گروهی متخصص به ریاست چند مهندس از طرف سازمان راه میافتادند و میرفتند در جایی شروع به کار میکردند بعد از شش ماه یا یک سال کار این گروه، با زدن کلیدی در آن منطقه موتور برق راه میافتاد، همه آبادی روشن میشد و … در حقیقت کاری صورت میگرفت که ازنظرگاه مردم آن زمان منطقه کم از معجزه نبود این کار را چه کسانی انجام داده بودند؟ این نوع فعالیت مهندسین تحت نظر سازمان مدتی نسبتاً طولانی تداوم پیدا کرد و آهستهآهسته در فرهنگ مردم، این ایده وارد شد که مهندس کسی است که کارهای خوب، مهم و قابللمس انجام میدهد، برق میآورد، آب آشامیدنی تمیز میآورد، جاده میکشد، راهآهن درست میکند، پس مهندس، خوب و مهم است و خوب است که بچه ما هم مهندس شود و … میبینید که کار سازمان برنامه حتی به داخل ساختار زبان فارسی هم رخنه میکند.
- با توجه به این وضعیت است که بازهم باید پرسید که سازمانی بااینهمه اعتبار و خوشنامی به ارث رسیده به کجا میرود؟
- مقامات اصلی تصمیمگیر اجرایی کشور، مثلاً رئیسجمهور، سازمان را چگونه میبیند و میخواهد؟ از دیدگاه وزراء، مجلس، اندیشمندان و مردم، سازمان برنامه چه جایگاه و چه رسالتی دارد؟
آیا باید این فرضیه را پذیرفت که ما جایگاه خود را بهعنوان سازمان توسعه و عمران کشور از دست دادهایم و بیشتر یک سازمان بودجهای هستیم؟ میدانید که سازمان مدیریت و برنامهریزی در دوران گذشته خود و حتی در سالهای جنگ، در چنین وضعیتی نبوده است. در آن سالها دستگاههای اجرایی هم جایگاه ما را بهعنوان یک سازمان تخصصی و دلسوز مملکت قبول داشتند. اجازه دهید خاطرهای شخصی مربوط به سالها پیش را برایتان در این باب بگویم.
سالهای 64 ـ 1361 زمان آقای دکتر بانکی را به خاطر دارم که در مدیریت بهداشت و درمان کارشناس بودم. در آن زمان اختلافی حدوداً 50% در زمینه نیاز به بودجه عمرانی در وزارت خانه ذیربط پیش آمد. وزارتخانه حدوداً 50% بیشتر از آنچه ما فکر میکردیم لازم است را تقاضا کرده بودند.
وزیر ذیربط در همان زمان به آقای دکتر بانکی پیشنهاد دادند که جلسهای با حضور وزیر و بنده یعنی یک کارشناس ساده سازمان برنامه تشکیل شود و تفاهم ما موردقبول باشد که چنین شد. چهار جلسه آقای وزیر با تمام معاونینش یا بنده نشستیم و بحث تخصصی نمودیم. عملاً آنچه که ما پیشنهاد کرده بودیم با حدود 5 درصد افزایش را پذیرفتند و با این تفاهم از سر میز بلند شدیم بدون اینکه چیزی به هم تحمیل کرده باشیم. این نمونهای بود از نحوه فعالیت و جایگاه سازمان در آن زمان.
به نظر میرسد در این زمینه گفتنی بسیار است ولی لزومی به طرح این مباحث در این جلسه نیست. این مسائل را بهتفصیل میدانید. پس خلاصه میکنم که علیرغم آنچه در سازمان مدیریت و برنامهریزی انجام میدهیم و علیرغم همه تلاشهایی که میشود و مفید بودن این تلاشها، وضعیت فعلی سازمان، مطلوب هیچکدام از ما نیست. عمده مدیران و کارشناسان سازمان هم کارهایی که انجام میشود مطلوبشان نیست. چه شده؟ آیا واقعاً تسلیم شرایط شدهایم؟ به نظر میرسد که در درون گردابی در حال دستوپا زدن هستیم، تلاش میکنیم، خسته میشویم، ولی چیزی به دست نمیآوریم جز اینکه خسته باشیم و نگران و در حال غرق شدن در گرداب. در این وضعیت است که هرکدام از ما عمدتاً به بخشهای زیر پوشش خود میاندیشیم، تصویر عمومی و کلان جامعه را فراموش کردهایم و شاید ناامیدیم که دیگر کاری از دست ما بر نمیآید، شاید حجم وسیع کار جاری روی سرمان ریخته فرصت تفکر و اندیشه نمیدهد، شاید گرفتاریها آنقدر زیاد شده که حس نمیکنیم بشود کار دیگری انجام داد؟ شاید وضعیت تشکیلات و نیروی انسانی درون سازمان اجازه کارهای اساسیتر را نمیدهد، شاید وضعیت مملکت برای انجام کار اساسیتر مناسب نیست و … بههرحال آنچه که میدانیم این است که نباید ناامید شد، باید کوشش کرد، باید دست به تلاش دوباره و چند باره زد تا این سازمان که پایگاه توسعه و عمران است دوباره جایگاه خود را بازیابد.
تأکید میکنم حداقل بنده ناامید نیستم و معتقدم میتوان و باید تلاش کرد تا سازمان و کشور بازسازی شود، شکوفایی اقتصادی به جامعه بازگردد، شغل برای فرزندانمان فراهم شود، هویت جهانی ما حفظ شود، تولید و سرمایهگذاری راه افتد، مقررات دستوپا گیر حذف شود، آسودگی و آرامش بر جامعه حکمفرما گردد و … اما برای اینهمه لازم است امیدوار باشیم و از دیدگاهی تازه به مسائل نگاه کنیم. به قول انیشتین، مسائل و مشکلاتی که حاصل یک نحوه اندیشه و کارند را نمیتوان با همان نحوه اندیشه و کار حلوفصل کرد. باید امیدوار بود و برای حلوفصل مشکلات نگرش تازهای را به کار گرفت. بازهم به قول سپهری، شاعر گرانمایه:
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
حال با توجه به همه این گفتگوها و در این فضای زندگی و تفکر است که باید وارد بحث و طرح رسالتهای مطلوب سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور شد ولی قبل از آن اجازه دهید در انتهای این بحث جمعبندی خلاصهای از تاریخچه سازمان برنامهوبودجه سابق و سازمان مدیریت و برنامهریزی امروز داشته باشم.
- اولین مرحله از کار این سازمان سالهای تأسیس و گسترش اولیه است (سالهای 40 ـ 1327) که کار و رسالت سازمان مدیریت و برنامهریزی در این مرحله طراحی و اجرای پروژههای مهم زیربنایی اقتصادی و رفاهی در زمینههای راهسازی، تأمین آب، تأمین برق و اموری از این قبیل بوده است. ضمناً در این دوره اداره برخی از کارخانجات دولتی که قبلاً به وجود آمده بودند نیز در مسئولیت سازمان قرار گرفت با این هدف که این سازمان مدرن توسعهای بتواند جان تازهای در کارکرد این کارخانجات بدمد و آنها را پربازده و شکوفا نماید.
- در مرحله دوم که دوران طلائی سازمان است، ازنظر رسالتها سازمان مسئولیت سازماندهی توسعه و عمران کشور را دارد. اقدامات اولیه برای ساماندهی بودجه کل کشور نیز در این دوره بر عهده سازمان قرار میگیرد. این مرحله برنامههای سوم و چهارم توسعه کشور را در برمیگیرد (سالهای 1351 ـ 1341).
- مرحله بعد یا مرحله سوم، تحول و دگردیسی سازمان را میتوان «دوران فروپاشی» یا آغاز پایان رسالتهای توسعهای سازمان نام داد. این دوران سالهای 1357 ـ 1352 را در برمیگیرد، دورانی که فکر میکردند با پول میشود هر کاری را انجام داد. البته این وضعیت از سوی سازمان ایجاد نشد، بلکه سازمان تسلیم این تفکر شد.
- مرحله چهارم در تاریخچه سازمان را میتوان دوران افول نامید. این مرحله سالهای 1360 ـ 1357 را در برمیگیرد. در این مرحله بیشتر بودجهریزی و حلوفصل مسائل جاری کشور مورد نظر سازمان بوده است.
- مرحله پنجم تاریخ سازمان را میتوان دوران بازگشت نامید. رسالتهای سازمان در این مرحله ساماندهی توسعه و عمران کشور، بودجهریزی و کمک به حلوفصل مسائل جاری کشور است. این دوره سالهای 1365 ـ 1361 را شامل میشود. بعد وارد دوران تلاشی یا فروپاشی اولیه و سپس وارد دوران تحول محتوایی سازمان میشویم.
خلاصه این دورانها به شرح زیر میباشند:
1 ـ دوران تأسیس و گسترش اولیه، سالهای 40 ـ 1327
2 ـ دوران طلائی سازمان، سالهای 51 ـ 1341
3 ـ دوران فروپاشی یا آغاز پایان در رسالتهای توسعهای سازمان، سالهای 57 ـ 1352
4 ـ دوران افول، سالهای 60 ـ 1358
5 ـ دوران تلاش برای بازگشت، سالهای 65 ـ 1361
6 ـ دوران فروپاشی اولیه، سالهای 67 ـ 1366
7 ـ دوران تحول محتوایی، سالهای 76 ـ 1368
8 ـ دوران بیثباتی، سالهای 80 ـ 1377
9 ـ دوران جاری، سالهای (؟) ـ 1381
قبل از پایان این بخش از عرایضم، اجازه دهید یک ارزشیابی خیلی خلاصه محتوایی هم از چگونگی انجام رسالتهای سازمان در وضع فعلی داشته باشم:
- در حال حاضر وظایفی که در سازمان در حال انجام است چند دسته میباشد. یکی در بحث توسعه و عمران است که به نظر میرسد حتی تشکیلات لازم برای عملیاتی و اجرایی کردن این وظیفه در سازمان وجود ندارد. تأکید میکنم که سازمان فعلی متأسفانه حتی تشکیلات مطلوب توسعهای را ندارد. در این شرایط چگونه میتوان انتظار داشت که کار منسجم توسعهای در سازمان اتفاق افتد بدون آنکه تشکیلات کلی متناسب وجود داشته باشد. بدینصورت است که نقش توسعهای سازمان فقط بهصورت تصادفی و در مقاطع خاص موردعنایت قرار میگیرد. بهعلاوه به نظر میرسد که حتی اعتقاد به انجام نقش توسعهای، در حال حذف شدن از حوصله جمعی سازمان است. بهعبارتدیگر سازمان حتی حوصله پرداختن به این امور را از دست داده است. متأسفانه عملاً این ویژگی در سطوح عالی مدیریت سازمان بیشتر به چشم میخورد.
- در مورد رسالت دوم که ساماندهی بودجه کل کشور است باید گفت که انجام این وظیفه عمده وقت سازمان را به خود تخصیص داده ولی خصلت کارهای در حال انجام عمدتاً خصلت حسابداری و اداری است. اگر با خودمان تعارف نکنیم، حتی در زمینه تهیه، تدوین، اجرا و نظارت بر اجرای بودجه نیز از حوزه کار تخصصی خارج شدهایم.
- رسالت بعدی سازمان، رسالت ساماندهی سرمایه انسانی و مدیریت بخش عمومی است. این وظیفهای نسبتاً جدید در سازمان است که به نظر میرسد همراه با ادغام سازمان امور اداری و استخدامی کشور در سازمان برنامهوبودجه به رسالتهای سازمان اضافه شده. با توجه به پروژه ادغام، سازمان جایگاه خاصی برای انجام این فعالیت را در تشکیلات خود پیشبینی کرده و فعالیتهای زیادی نیز بر اساس سنتهای پایهگذاری شده در سازمان امور اداری و استخدامی کشور و همت مسئولین فعلی این بخش در سازمان در حال انجام است. ولی به نظر میآید که دیدگاه حاکم بر چگونگی انجام کار، عملاً و الزاماً دیدگاهی شده که محتوای توسعهای آن ضعیف است.
- رسالت چهارم سازمان در خصوص حلوفصل مسائل جاری کشور است. این وظیفه که عمدتاً از طریق شرکت در جلسات شوراها و پاسخ به چند صد هزار نامه صورت میگیرد، بیشتر خصلت اداری ـ اجتماعی پیدا نموده تا خصلت تخصصی.
حال باید پرسید که علل این نابسامانیها چیست؟ چرا به این وضعیت دچار شدهایم؟ اگرچه این علل فراواناند ولی شاید بتوان در جهت درک بهتر آنها علل نابسامانیهای موجود در چگونگی تحقق رسالتهای سازمان را به دو دسته زیر تقسیم نمود:
- عوامل درونسازمانی
- عوامل برونسازمانی
دسته اول یعنی عوامل درونی سازمانی خود میتوانند دربرگیرنده متغیرهایی مانند: عدم اعتقاد، بخشینگری، ضعف نیروی انسانی، تشکیلات نامناسب، مدیریت ضعیف، و یا همه اینها باشد. اینها عمدتاً عواملی است که باید بیشتر موردعنایت ما باشد و اگر خواستیم تغییری بدهیم اینها راحتتر برای سازمان قابل تغییرند و …
اما دسته دوم عوامل، همان عوامل برونسازمانی است که دربرگیرنده موارد بسیار اساسی و زیادی است، مثلاً شرایط ویژه اقتصادی ـ اجتماعی ناشی از انقلاب، برخوردهای نظام جهانی با اقتصاد ایران، برخورد مقامات که در ابتدای جلسه در مورد آن صحبت شد همانند: نگرشها و اعتقادات ریاستجمهوری، نگرشها و اعتقادات سایر مقامات اصلی تصمیمگیر، وزراء، مجلس و ….. بههرحال همة این علل باید در حلوفصل مسائل موردتوجه و عنایت قرار گیرند ولی فعلاً نه فرصت داریم و نه لزومی دارد که به بحث تفصیلیتر این مقولات بپردازیم بلکه لازم است با توجه به محدودیت وقت، سریعتر به بحث چه باید کرد برسیم. و برای آنکه بتوان بهصورت عملی و مؤثر به بحث چه باید کرد پرداخت، لازم است ابتدا به چند سؤال اساسی دیگر پاسخ گوییم. بنده این سؤالات را در قسمت بعدی مطرح میکنم و تصورم این است که حتی اگر به یکی از این سؤالات جواب منفی بدهیم دنبال نمودن بحث فعلی ما به بینتیجه است و باید کارهای فعلی سازمان را ادامه دهیم تا ببینیم چه خواهد کرد؟ و یا صبر کنیم اوضاع بسیار بحرانیتر از وضعیت فعلی شود و آنگاه ما یا دیگران مجبور شویم به این مسائل بپردازیم. اما سؤالات مهم مورد بحث کدامند؟
3 ـ سؤالات اساسی پیش روی مدیریت عالی سازمان
این سؤالات عمدتاً به نگرش ما، انگیزه ما، چگونگی تجزیهوتحلیل ما از شرایط بیرونی و به چگونگی ارزیابی توان ما برای حلوفصل مسائل کشور مربوط است. لذا واقعاً پاسخها، پاسخهای شخصی ولی بسیار مهم میباشند که باید صادقانه باشند و بر اساس آن بتوان کار کرد. این سؤالات عبارتاند از:
- آیا میپذیریم که رسالت اصلی سازمان اندیشیدن به فردا و تمهید شرایط ورود به فردای روشنتر برای کشور است؟
- آیا میپذیریم که فردای بهتر برای کشور ما ممکن است؟
- آیا میپذیریم که باید ریاست و معاونان سازمان بهصورت یک تیم منسجم و معتقد برای توسعه و عمران باهم کار کنند و این انسجام تا آن حد پیش بروند یعنی این تیم تا آن حد با اتحاد و با دید و نگرش یکسان برای توسعه کشور کار کند که دیگران (متخصص و غیرمتخصص، دوست و دشمن) این گروه را تشکل قدرتمند برنامهریزی و عمران کشور بدانند و دیگر این بحث وجود نداشته باشد که بنده یک نفر هستم و کار خاصی را دنبال میکنم و شما هم یک نفر دیگر و کار خاص دیگر. اینجا بحث یک تیم عملیاتی و حتی تشکل قدرتمند کار برای توسعه و عمران کشور مطرح است. تیمی که از هم حمایت میکند از همه پشتیبانی میکند با هم کار میکند، زمینه و بستر کار را فراهم مینماید، به یکدیگر اعتماد کامل دارد، همه هوش و حواسش معطوف به انجام درست کار توسعه و عمران مملکت در یک تیم کاری قوی و قدرتمند است، و ….
- سؤال چهارم در همین زمینه این است که آیا توان انجام این فعالیت را در خود میبینیم؟
- سؤال پنجم اینکه آیا همت انجام این کار را داریم و حاضریم ناملایمات احتمالی را بپذیریم؟
اگر پاسخ به هر یک از این سؤالات منفی باشد احتمالاً بحث را باید در همینجا به پایان برد و دیگر ادامه نداد. ولی اگر به واقع بپذیریم و ایمان داشته باشیم که رسالتی داریم فراتر از کارهای روزمره، و آینده روشنی را برای جامعه ممکن میدانیم، حال میتوان بحث را ادامه داد.
4 ـ رسالتهای سازمان مدیریت و برنامهریزی در شرایط فعلی
در توضیح و ارائه رسالتهای سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور باید توجه کرد که توسعه و عمران کشور فقط در گروی تدوین و اجرای برنامههای توسعهای نیست بلکه برای توسعه و عمران یک کشور همانگونه که تجربه گذشته نیز نشان میدهد، باید در ابتدا زمینهها و مواردی در بیرون برنامه فراهم شود و برنامه در آن ظرف و چارچوب قرار گیرد. این نکته بسیار مهم است ولی عملاً در بسیاری موارد فراموش و مشکلساز میشود، لذا در بین رسالتهای لازم برای سازمان برنامه جدید باید این نکته را موردعنایت ویژه قرار داد و توجه داشت که متأسفانه چنین چارچوب و بستری و چنین ظرفی در بیرون سازمان برنامه در شرایط فعلی وجود ندارد. در گذشته چارچوبهایی وجود داشت که مثلاً در یک دوره توسط گروه هاروارد تنظیم شده بود و سازمان برنامه کشور، برنامه توسعه را در قالب آن ظرفها تدوین، تصویب و اجرا میکرد. ما اگر قرار است به توسعه کشور و به شکوفایی و پویایی جامعه در این شرایط بیاندیشیم، وظیفه سنگینتری را بر عهده داریم چراکه اول باید روی چارچوبهای اصلی فکر کنیم و بعد به تدوین برنامه بپردازیم. لذا باید افق دید خیلی وسیعتری داشته باشیم، چارچوبهای اصلی فراهمکننده توسعه و عمران را مورد توجه خاص قرار دهیم و برنامه توسعه کشور را بر روی همین چارچوبها استوار کنیم.
اما این چارچوبهای اصلی کدامند؟ این چارچوبها و این زمینههای اصلی توسعه را باید در مقولات بسیار مهم اطمینان، امنیت و ثبات جستجو کرد. لذا باید تأکید کرد که هرچند در شرایط فعلی جامعه ما در حوزههای برنامه، بودجه و مدیریت، مسائل و مشکلات قابلتوجهی وجود دارد، ولی مشکلات عمدهتری در چارچوبهای اصلی فراهمکننده شرایط توسعه و عمران کشور داریم. یکی از رسالتهای سازمان مدیریت و برنامهریزی در این شرایط این است که توان و تخصص خود را در درجه اول در حل این مشکلات بکار گیرد. در ارتباط با این مسئله است که بهعنوان نمونه میتوان برخی از مشکلات و موانع توسعه در چارچوبهای ساختاری جامعه را فهرستوار به شرح زیر مطرح کرد:
- مشکلات مربوط به جایگاه ایران در نظم جهانی، مشکلات فنی و نهادینهشده در ساختار مدیریت عالی کشور، زمانبندی عجیبوغریب و همراه با اتلاف وسیع منابع در انتخابات مختلف و متنوع کشور، تداخل مسئولیت در سطوح عالی تصمیمگیری ازجمله در شورای تشخیص مصلحت نظام و هیئت دولت، اداری شدن ترکیب اعضا در بسیاری از شوراهای تخصصی، ایجاد دستگاههای موازی برای انجام یک فعالیت مثلاً ایجاد یک سازمان برنامه تازه در دفتر معاون اول رئیسجمهور بهموازات سازمان برنامه و مدیریت، فقدان رویههای سنجیده و فنی کار در نهادهای مهم تصمیمگیری مانند هیئت دولت، مجلس و شورای اقتصاد، مسئله تداوم وضعیت عدم اطمینان ناشی از مسائل انقلاب برای جمع بزرگی از ایرانیان، تهاجم به حقوق خصوصی، وجود ارگانهای غیررسمی ایجاد نظم و امنیت، کیفیت نازل آموزشی، فقر و محرومیت و بیکاری و حاشیهنشینی، مشکلات اساسی و نهادی ساختار مدیریت عالی کشور و …
مشکلات اساسی و نهادی ساختار مدیریت عالی کشور در رأس این مشکلات است. بهعنوان یک مثال ساده در این زمینه، به مسئله زمانبندی انتخاباتی کشور عنایت کنید. آیا این وضعیت باعث اتلاف عمده وقت و انرژی کشور نیست؟ حداقل در هر انتخابات باید هزاران حوزه انتخاباتی تشکیل شود، پول و وقت مصرف شود و … چه ایرادی دارد که سازمان مدیریت و برنامهریزی گزارشی در این باب تهیه و ارائه کند و هماهنگی لازم را به عمل آورد که مثلاً انتخابات ریاستجمهوری و مجلس در یک سال انجام شود و انتخابات شوراها را در میاندوره ریاستجمهوری برگزار کنیم برای این کار احتمالاً لازم است که دوره ریاستجمهوری به 5 سال افزایش یابد و ….
این مسائل ساختاری فراوان در جامعه اتفاق افتادهاند ولی ظاهراً به سازمان برنامه ربطی ندارند! پس چه کسی میتواند و باید این مسائل را مطرح و حلوفصل کند، آیا سازمان مدیریت و برنامهریزی در ایفای رسالت توسعهای خود نباید به این مسائل بپردازد؟ اگر اینها مسائل ما نیست پس مشکلات اصلی جامعه چگونه و در کجا باید حلوفصل شوند؟
در توضیح بیشتر این مسئله اجازه دهید که به یکی دیگر از مشکلات توسعه کشور که ازجمله موانع عمده خارجی توسعه در جامعه ایران است اشاره کنیم. مسئله این است که دقت در شرایط جهان و در شرایط منطقه انسان را نگران میکند که نکند خدای ناکرده خطر تجزیه کشور وجود داشته باشد. این خطر را نباید شوخی پنداشت. تمامی تجزیهوتحلیلهایی که بنده از شرایط موجود دارم مرا به این نتیجه میرساند که احتمالاً آمریکا برای تأمین منافع استراتژیک خود دنبال تکه پاره کردن و تجزیه عملی ایران به تعدادی مناطق کوچک و کماهمیت است و هرروز مشکلی برای ایران ایجاد خواهد کرد و ما نشستهایم و هنوز در خصوص جذب 100 میلیون و 500 میلیون دلار سرمایهگذاری خارجی برای توسعه کشور صبحت میکنیم. این خطر تجزیه و یا کوشش یک ابرقدرت برای زمینهسازی تجزیه در ایران را حداقل باید بهصورت یک سناریو در نظر گرفت و آن را به بحث و بررسی گذاشت و بر اساس نتایج حاصله باید اقداماتی انجام داد.
این مسائل چه اتفاقاتی را برای ایران پیش میآورد؟ سازمان برنامه چه میتواند بکند؟ آیا در این شرایط باید بحثمان این باشد که مثلاً در برنامه پنجساله توسعه کشور بودجه با رشد صفر مهمتر است یا بودجه با رشد 2 درصد؟ یا اینکه باید در سازمان برنامه در ابتدا به مسائل اساسیتر از نوع مسائل پیشگفته بپردازیم و گزارشهای لازم را تنظیم و به مقامات ذیربط جهت تصمیمگیری ارائه کنیم.
حال با این دیدگاههاست که تصور من این است که باید تشکیلات سازمان مدیریت و برنامهریزی را کلاً تغییر داد و توجه کرد که در سازمان مدیریت و چندین رسالت مختلف وجود دارد که این رسالتها عبارتاند از: امور توسعه و عمران، امور بودجه و خزانهداری، امور منابع و سرمایه انسانی، امور بنگاههای دولتی و امور فنی.[1] در این فرصت کوتاه نمیشود به همه این مسائل پرداخت، من فقط اشارهای میکنم به امور توسعه و عمران که آن را بهصورت یک قائممقام دیدهام (نمودار). در این حوزه بحثهای امنیت و ثبات، زیربناهای فیزیکی، تولید و بهرهوری و امور بینالملل را میتوان داشت و هر یک را به یک معاون سپرد. امنیت و ثبات، خود شامل امنیت و سیاست داخلی، تأمین اجتماعی و بازارها، نهادها و ساختار عالی تصمیمگیری و ساماندهی شهری میشود. یعنی اینها از زیرمجموعههای امنیت و ثبات میباشند. در بحث ساماندهی شهرها باید دقت شود، که شهرهای بزرگ و بحرانهای این شهرها برای کشور اساسی است. در حدود 40% جمعیت کشور در پنج الی شش شهر بزرگ کشور متمرکز است و بدون توجه ویژه به این کانونهای بزرگ تمرکز جمعیتی، تفکر و اندیشه در باب توسعه کشور بیمعنی است. بههرحال بحث امنیت و ثبات پایه توسعه است. بحث دیگر در این زمینه رسیدگی به زیربناهای فیزیکی است که شامل محیطزیست طبیعی، نفت و انرژی و حملونقل و ارتباطات میشود.
بحث بعدی تولید و بهرهوری است که شامل پیشبینیها و سیاستهای کلان، سرمایه انسانی، نوسازی فنی و نظام اطلاعاتی است. مشخص است که تلفیق این مجموعه بسترسازی لازم برای تولید و بهرهوری را فراهم میآورد. بحث دیگر، امور بینالملل است. بهعنوان نمونه، ما بحث گمرک و تعرفهها را که در بحث امور بینالملل میگنجد و از ضروریات توسعه است گم کردهایم. سیاست صنعتی بدون سیاست گمرکی مناسب معنی ندارد. به همین علت است که در کره و در ژاپن این دو مجموعه از سیاستها به هم متصل بوده و میباشد. معنی این حرف این نیست که از طریق سیاست گمرکی، حتماً مرزها را ببندیم و اجازه ورود ندهیم. بحث بسیار تکنیکیتر و پیچیدهتر است و نیازمند کار طراحی و اجرائی مداوم میباشد. از بحث گمرک و تعرفهها که بگذریم نقل و انتقالات سرمایهای و فنی بینالمللی، ارتباطات منطقهای و ارتباطات جهانی نیز در بحث امور بینالملل میگنجد. اگر رسالتهای سازمان در این حوزهها را بپذیریم دیدگاه ما برای طراحی تشکیلات متناسب در سازمان مدیریت و برنامهریزی عوض خواهد شد و مثلاً چیزی در حولوحوش نمودار ذیل خواهد بود.
بد نیست تأکید کنیم هر پدیدهای میگذرد ولی داستان گذشتگان میماند که به قول شاعر بزرگ پارسی گوی ایران، حکیم طوس، فردوسی بزرگ:
«جهان یادگار است و ما رفتنی | به گیتی نماند بهجز گفتنی» |
[1] دکتر حسین عظیمی برای سازمان مدیریت و برنامهریزی نقش دبیرخانهای توسعه را مدنظر داشت. به این معنی که این سازمان میبایست کلیه امکانات و شرایط را برای تصمیمگیری در اختیار سازمانهای کشور و متخصصین بگذارد، تا بهترین تصمیمات اتخاذ و بکار گرفته شود، نه این سازمان عمدتاً یا بهتنهایی خود تصمیمگیری کند.