رشد و توسعه شهري در ايران
در زمينه تكوين و گسترش فضايي-كالبدي شهرهاي ايران نظريههاي متعددي از سوي صاحبنظران و پژوهشگران ارائه شده است. با توجه به جايگاه ويژه دو نظريه سرمايهداري بهرهبري و نظريه دولت و شهرنشيني در زمينه رشد شهري، اين دو نظريه توضيح داده مي شود:
يکي از نظريههاي مطرح در تبيين فرآيندهاي شهر و شهرنشيني در ايران که تا ساليان زياد از مقبوليت بالايي در ميان جامعه علمي برخوردار بود، نظريه سرمايهداري بهرهبري يا فئوداليزم نوع شرقي هانس بوبک است. براساس اين نظريه، بنيان اقتصادي و علت توسعه شهر بر مبناي مازاد توليد روستايي استوار است که توسط عناصر قديمي شهري و با ساز و کار خاص به نقاط شهري انتقال مييابد و نفوذ و تسلط يک شهر روي مناطق اطراف خود (روستاها) فقط در مفهوم سياسي آن وجود دارد.
مطرح شدن سوالاتي نظير اينکه ديرپايي يک نظام اقتصادي چندين هزار ساله را چگونه ميتوان در قالب اين نظريه توجيه نمود؟ و يا اينکه آيا پيدايش و رشد تمامي شهرهاي خاورميانه مولود نظام سرمايهداري بهره بري بوده و با آن قابل تبيين ميباشد؟ همچنين بي توجهي بوبک و بعدها اکارت اهلرز که نقش مهمي در بسط بيشتر اين نظريه داشته، به سهم به خصوص نفت در تاروپود اقتصاد کشورهاي خاورميانه، ابهاماتي را در جامع بودن اين نظريه منجر به طرح نظريهاي تحت عنوان دولت و شهرنشيني، توسط دکتر رهنمايي گرديد. ويژگي خاص و متمايزکننده نظريه دولت و شهرنشيني از نظريه سرمايهداري بهره بري به نوع مازاد ملي در گردش، جهت جريان آن و نيز عناصرش
برميگردد. در اين راستا دکتر رهنمايي تحولات اقتصادي- سياسي کشور را به دو دوره مشخص سنتي و جديد تقسيم مينمايد. در دوره سنتي، نظام اداري کشور بدين شکل بود که کشور به ايالات و ولاياتي تقسيم ميشد و سپس به شکل تيول يا اقطاع در اختيار عناصر وابسته به دربار قرار ميگرفت. اين عناصر با قبول تعهدات مالي و نظامي معيني، به جمعآوري مازاد محصولات کشاورزي روستاها ميپرداختند. در اين دوره شهرها به لحاظ اقتصادي تقريبا” به طور کامل به روستاها وابسته بودند، ليکن روستاها احتياج چنداني به شهرها نداشتند-مقادير قابل توجهي از اين مازاد نيز پس از پرداخت ديون حکومتي، در اختيار عناصر وابسته به حکومت مستقر در شهرها باقي ميماند که طبعا” در شهرها نيز هزينه ميشد. اما در دوره جديد که آغاز جدي آن را بايد در اواخر دهه دوم قرن چهاردهم خورشيدي جستجو نمود، مازاد نفت وارد عرصه معادلات اقتصادي شد و دولت سيطره خود بر کشور را مستحکمتر ساخت. از اين پس، کليه وابستگيهاي شهر به روستاها به دليل درآمد نفت قطع ميشود و تقسيمات کشوري جديدي نيز بر مبناي سلسله مراتبي نو در قالب استانها، شهرستانها، بخشها و منظومههاي شهري و روستايي وابسته به آنها، شکل ميگيرد. استانداران و بخشداران نيز به جاي عناصر قديمي شهري نشسته، اين بار بر خلاف گذشته، داراي هيچگونه شخصيت مستقل و معتبري نيستند (در گذشته وابستگان دربار به دليل خويشاوندي و نزديکي به شخص اول مملکت، به ذاته داراي يک شخصيت نسبتا” معتبر بودند). از طرفي به درآمدهاي برگرفته از روستاها (و حتي اقتصاد توليدي شهري که در آن مسئوليت دارند) هيچگونه احتياجي ندارند. اين درآمد ناشي از صادرات نفت است که در قالب اعتبارات جاري و عمراني و بنا به صلاحديد دولت مرکزي که در بزرگترين شهر استقرار يافته، به آنها داده شده و آنها نيز به دلخواه خود و البته در چارچوب نظرات دولت آنرا تقسيم و توزيع ميکنند. بدين ترتيب جريان جديدي از گردش مازاد از نقاط مرکزي به سوي نقاط شهري و روستايي به وجود ميآيد. در اين دوره، شهرها به دليل استقرار طبقه صاحب درآمد در آن در کانون توجه قرار ميگيرند. در نتيجه اين توجه، شهر به کانون و مرکز اصلي فعاليت اقتصادي و اجتماعي دولت بدل ميشود. از طرفي نقش دولت نيز در تأثيرگذاري بر فرآيند شهر و شهرنشيني و به طور کلي در رونق و توسعه آن، پررنگتر ميگردد. در مجموع مهمترين خصوصيات اين دوره را ميتوان در سه عامل زير خلاصه نمود:
-تغيير و دگرگوني در منابع درآمدي دولت و جايگزيني مازاد درآمدهاي نفتي به جاي منابع پيراموني
– تغيير و تحول در جهت جريان مازاد و پيدايش جرياني از مازاد درآمدهاي نفتي از پايتخت (در واقع بزرگترين و مهمترين شهر) به سوي ساير شهرها و از آنجا به سمت نقاط روستايي (صفري، 1386، ص 32).